خاطره هفتم از کتاب «خاطرات خوب»/خاطرۀ خوب با اغماض
بازدیدها: 119
چرا با اغماض؟ چون نمیشود رنجها را نادیده گرفت و فقط از خوبیها نوشت. سانسور کردن رنجها خودش عملی بر علیه خوبی است.
حمید و امین دو دوست نسبتاً جدید من هستند. این یک سال اخیر بهخاطر شرایطی و از جمله کرونا، قرارهای کاری و دوستانهام را در کافهای در محلۀ خودمان میگذارم. همینجا با حمید و بعد امین آشنا شدم. باید این دو را سالن کار و سوپروایزر بنامم که اولی خوراکها را میآورد و میبرد، و دومی سفارشها را ثبت میکند و بر کار سالنکاران نظارت دارد.
بعد از سال ۹۶ که به کابل و پنجشیر رفتم، غالب گفتگوهایم با افغانها را اینطور آغاز میکنم که «اهل کجایی؟» برخی جایی در ایران را نام میبرند و برخی میگویند ایرانی نیستم. گروهی هم مستقیم نام شهر یا ولایتشان در افغانستان را میگویند و بعد از اینکه میگویم «من کابل و پنجشیر را دیدهام» چشمانشان برقی میزند که شما هیچ آدم دیگری را نمیتوانید با این چند کلمۀ مختصر اینهمه خوشحال کنید.
اول با حمید دوست شدم و بعد امین، بعدتر فهمیدم برادر کوچکتر حمید هم در آشپزخانه مشغول است. در این یکسال گهگاه تلفنی صحبت میکنیم. کسی تا امروز نمیدانست اما راستش یکی از دو دلیلِ مهم من برای انتخاب این کافه رستوران به عنوان پاتوق، همین رفقای باصفا هستند. سخت هم هست که نمیدانی کجا زندگی میکنند، نمیتوانی زیاد با آنها صحبت کنی چون صاحب رستوران حساس میشود، دزدکی شمارهشان را گرفتم که صاحب رستوران گمان نکند میخواهم کارمندان خوب او را بربایم.
اولازهمه حمید رفت. گویی حقوقی که بهش میدادند کفاف هزینههایش را نمیداد. بهش زنگ زدم گفت ساکن کرج شده و مشغول آرماتوربندی که درآمد بهتری دارد، خوشحال شدم که وارد کار فنّی شده چون بالاخره از سفارش گیری در رستوران امکان پیشرفت بیشتری دارد. دیگر حمید را ندیدم.
بعد امین رفت. یکی دو باری خواستیم تلفنی صحبت کنیم اما نمیدانم یا خطها جواب نمیدهند، یا اینترنت کند است، یا شماره را کس دیگری جواب میدهد، یا اصلاً شماره دیگر در شبکه موجود نیست. آدم دوستان افغانش را راحت گم میکند و این شوربختی است.
حالا فقط برادر امین مانده که ارتقا پیدا کرده و از آشپزخانه به سالن آمده و البته بهجای حمید و امین هم افغانهای جدیدی آمدهاند.
برخلاف نسل قبل مهاجران که خاموش بودند و تماماً در حاشیه، نسل جدید جای خودش را پیدا میکند البته با خیلی سختی با خیلی تبعیض با خیلی تبعیضهای حقوقی برای ابتداییترین حقوق انسانی.
دوستان مرا ببخشید که از بس دغدغههای شخصی و کمی هم اجتماعی دارم که نتوانستم برای حقوق شما تلاشی بکنم، گاهی لبخندی زدم خودم را معرفی کردم و گفتم افغانستان را دیدم. این سهم من بوده، خیلی کم بوده، ببخشید مرا.
وقتی رنج هست و زیاد هست اصلاً دست و دلم نمیرود از خوبی بنویسم، لطفاً لابهلای این خطوط خودتان خوبیها را پیدا کنید. شاید من آدم بدبینی هستم به زندگی، همان قدر که من بدبینم شما دوستانم امید دارید و تلاش میکنید. آنجا که ما نشستهایم و راه روشنی نمیبینیم شما سنگ و کلوخها را با دست میکنید تا نوری به درون بتابد.
زود همدیگر را میبینیم، لطفاً اینقدر نروید.