خاطره دهم از کتاب «خاطرات خوب»/به نام خدای “عبدالبصیر”
بازدیدها: 33
یادداشتی از مهدخت بروجردی
استاد دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبائی
در سالهای پرافتخار تدریسم در دانشگاه علامه طباطبایی، دانشجویان افغانستانی را از جنس دیگری میدیدم؛ مؤمن، صادق، پیگیر و پرتلاش که آمده بودند «یاد» بگیرند نه اینکه «مدرک» بگیرند.
در میان این دانشجویان، دانشجویی بااخلاق و باخدا به نام «عبدالبصیر» داشتم که هر بار در کلاس حضور غیاب میکردم، با بردن نام او بیاختیار بر زبانم جاری میشد که: چه نام زیبایی! نامی که بندگی خدای بصیر در آن مستتر است و یک روز به او گفتم باید از والدینت برای انتخاب این نام سپاسگزاری کنی.
بعدها عبدالبصیر مرا بهعنوان راهنمای پایاننامهاش انتخاب کرد و کار آغاز شد.
او میخواست برای رسیدن به هدف تحقیق و پاسخ به پرسشهای تحقیق خود، از روش “کیو” (Q) استفاده کند. جامعه آماری او را صاحبنظران و روزنامهنگاران افغانستانی تشکیل میدادند که در سراسر جهان به روزنامهنگاری اشتغال داشتند و قرار بود پرسشنامه او را از طریق ایمیل پر کنند.
او باانگیزه و اشتیاق و با زحمت زیاد ایمیل این روزنامهنگاران را به دست آورده بود و پرسشنامهها را برای آنها فرستاده بود و دادههای جمعآوریشده و برای ورود به نرمافزاری موسوم به “کوائل” آماده بودند.
دادهها را برای گرفتن خروجی به یکی از همکاران که سالها بود با این نرمافزار کار میکرد، دادیم. زمانی که خروجی برنامه به دستم رسید، در نگاه نخست متوجه شدم که خروجی داده نمیتواند درست باشد و این اشتباه ناشی از دادن دستور غلط به نرمافزار بوده است.
همکارم در نهایت پذیرفت که نحوه دادن دستور به نرمافزار را فراموش کرده و از ادامه کار عذرخواهی کرد.
کاملاً بههمریخته بودم ولی از پا ننشستم. به جوانی خوشفکر و خلاق که در یک گروه مهم فناوری اطلاعات مشغول به کار بود، متوسل شدم و از او خواستم که همه هوش و حواس خود را برای استفاده درست از این برنامه به کار بیندازد. اضطرار و التماسهای من کار خودش را کرد و او قول همکاری داد و به قولش عملکرد؛ بارهاوبارها خروجی گرفت. خروجیهایی که با دادههای خام مغایرت داشتند و آشکارا نادرست بودند.
در یک عصر دیگر، آخرین خروجی برایم فرستاده شد. این آخرین تیر ترکش همکارم در بخش فناوری اطلاعات یک دانشگاه جامع بود؛ تیری که به هدف اصابت نکرده بود.
تنها کاری که در آن بعدازظهر گرم میتوانستم بکنم، گریستن بود. از گوشه پنجره نگاهی به آسمان کردم و گفتم خدایا، تو بصیری و از حال بندگانت آگاه و این هم عبدالبصیر است و بنده تو. خدایا تو میدانی که مدت اجاره خانهاش به سر آمده و باید به همراه زن و فرزندش به افغانستان برگردد و اگر نتواند بهموقع دفاع کند، همه زندگی او به هم میریزد. یا بصیر! عبدالبصیر را دریاب و راهی پیش پای ما بگذار.
شاید باورکردنی نباشد. حدود یک ربع بعد، همکار بخش فناوری اطلاعات تماس گرفت و گفت: یک خروجی دیگر به روش آزمونوخطا گرفتم، ببین درست است؟
انگار چشمانم گویههای تحقیق و اعداد روبروی آنها را میخوردند. خروجی کاملاً درست بود و منطبق بر دادههای خام و نظر پاسخگویان: رویدادی در حد یک معجزه!
باورم نمیشد که خداوند عالم به این سرعت به التماسهای یک معلم پاسخ داده باشد … امروز عبدالبصیر استاد یک دانشگاه در افغانستان است. گاهی زنگ میزند و احوالی میپرسد. صدای او پژواک یک فریاد است که: والله السمیع البصیر.