خاطره سیزدهم از کتاب «خاطره خوب»/ داستان من و «راستان» ایران
بازدیدها: 131
یادداشتی از فرامرز تمنا
استاد و رئیس دانشگاه افغانستان
۱
پدرم عبدالکریم تمنا که شاعر و ادیبی پیشکسوت در هرات و افغانستان هستند، به سال ۱۳۵۸ و با وقوع انقلاب کمونیستی راهی تهران شدند. پیوند ملموس من و خانوادهام با ایران چنین ریشهای دارد. اگرچه من به دلیل نداشتن کارت شناسایی و امکان آموزش، مدت کمی با پدر و مادرم در تهران زندگی کردم، اما هرازگاهی میآمدم و همراه ایشان به خانه مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر مظاهر مصفا، دکتر باستانی پاریزی، دکتر حبیب یغمایی، و بعدها دکتر فریدون جنیدی، دکتر ایرج افشار، دکتر شفیعی کدکنی و دیگر ادبای برجسته زبان فارسی میرفتم.
… دو دهه بعد در سال ۱۳۷۶ با دریافت بورسیهای وارد دانشگاه شهید بهشتی تهران شدم.
۲
یادم میآید که انسانی نیکوسرشت و با اخلاقی ستوده که آقای اسوَر نام داشت، در بخش دانشجویی وزارت امور خارجه ایران به من کمک کرد تا بورسیه تحصیلی که از زمان حکومت استاد ربانی به من داده شده بود با آمدن طالبان، نسوزد. پس از نهایی شدن کارهایم، پدرم شعری نوشتند تا به آقای اسور تقدیم کنم. مطلع آن شعر تا جایی که بهخاطر دارم این بود:
مدد اگر کندم طبع پرتوان اسور
برآن سرم تا کنم از تو امتنان اسور
ز سعی توست فرامرز اگر قبولی یافت
گذشت ساده چو رستم ز هفتخوان اسور …
این مثنوی نسبتاً طولانی سپس وضعیت افغانستان را حکایت داشت. شعر را خودم بر کاغذ ابروباد خطاطی کردم و به آقای اسور تقدیم کردم. از اسور گرامی بیخبرم. هرجا هست خدایا بهسلامت دارش.
***
در دانشگاه شهید بهشتی نماینده دانشجویان خارجی شدم و اولین کنفرانس بینالمللی گفتوگوی تمدنها را که دولت آقای خاتمی به گسترش آن ایده همت گمارده بود، با محوریت دانشجویان و دیپلوماتهای خارجی مقیم ایران برگزار کردم. آقای هادی خانیکی و دکتر جواد ظریف از سخنرانان کلیدی این نشست بودند و سخنرانی دکتر محمود سریعالقلم، الماسترین نگین آن انگشتری بود.
من نیز در همان آوان جوانی در حضور این استادان سخنرانی کردم و در مطلع سخنم این بیت شاعر هموطنم استاد عبدالغفور آرزو را آوردم:
من از دیار سنایی سرود آوردم
هزار سینه سلام و درود آوردم …
دکتر محمد روشن که آن هنگام معاون دانشجویی دانشگاه شهید بهشتی بود، به من اعتماد زیادی داشت. ایشان یکی از بااخلاقترین و سالمترین و محترمترین انسانهایی بود که در عمرم دیدهام. هرجا هست عمرش بلند باد.
۳
با زانوی تلمذ در محضر استادان دانشمندی چون دکتر سریعالقلم، دکتر عبدالعلی قوام، دکتر حاجی یوسفی، دکتر فردانش، دکتر تاجیک، و دیگر استادان گرانقدرم و بعدها در محضر دکتر حمیرا مشیرزاده، دکتر قاسم افتخاری، روانشاد دکتر عسکرخانی و دیگر بزرگان نشستن، تحول عظیمی در من آفرید.
از میان همه این استادان اما آشنایی با دکتر محمود سریعالقلم، موجب بروز انقلاب فکری و رفتاری در من شد. سخنی بهگزاف نیست اگر بگویم باورها و ارزشهای فرامرزِ امروز، بیش از هشتاد درصد ساخته شده در دستگاه تفکر، رفتار، تدریس و آثار ارزشمند دکتر سریعالقلم است.
گاهی اوقات با خود فکر میکنم اگر در مسیر زندگی خود با استادی به این وارستگی، متانت، ادب، فروتنی و فراتر از همه با کهکشانی از دانایی روبرو نمیشدم، دستاورد من از این زندگی علمی چه میتوانست باشد. بهیقین که هیچ!
البته من اعتراف میکنم که آنچه در باب آداب و توسعه از دکتر سریعالقلم میتوان آموخت، بهمراتب از استانداردهای زندگی در جامعه افغانستان و ایران فراتر است. این کمالگرایی که من از ایشان آموختم، گاهی اوقات زندگی در کشوری کثیرالمشکل چون افغانستان را به کامم تلخ کرده است. روزی همسرم آرزو، وقتی از وضعیت مدیریتی کشورم ناراحت بودم، به شیوه انتقادآمیزی به من گفت که: اگر دانشجوی دکتر سریعالقلم نمیبودی و کمالگرایی ایشان در تو ریشه نمیدواند، اینقدر از وضعیت کشور هم عذاب نمیدیدی. منظورش این بود که گاهی باید بیخیال بود. (البته که بیخیالی باروحیه کمالگرایی در تناقض است، ولی در کشورهای ما معمولاً باید بیخیال بود و در نتیجه آرامش داشت!!!)
۴
زندگی دانشجویی من در تهران سرشار بوده است از آشنایی با انسانهای خوب. به یمن دانشگاهی بودن و هم دیپلمات بودن در سفارت افغانستان در تهران، آشنایان زیادی در این بوموبر دارم. برخی از همکلاسیهایم اینک از مقامات مهماند که از ذکر نام آنها و دیگر مقامات خودداری میکنم. در میان جامعه علمی اما نمیتوانم از همکلاسی دانای خود، دکتر محمود یزدانفام رئیس پژوهشکده مطالعات راهبردی، دکتر طیبه واعظی استاد خردمند دانشگاه تهران، و همدانشگاهی گرامی و بافضیلت خود در دانشگاه جواهر لعل نهرو در دهلی، بانو دکتر ماندانا تیشهیار استاد دانشگاه علامه طباطبایی (که این متن را به فرموده بامحبت ایشان نوشتهام)، یاد نکنم. ایشان به معنای واقعی کلمه عاشق زادگاهم هرات و افغانستان است.
استاد ارجمند آقای دکتر محمد رجبی (رئیس پیشین کتابخانه ملی ایران) که دریایی از فضیلت و انسانیتاند، دکتر مجتبی مقصودی، دکتر منیره عرب، دکتر محمد حیدری، مهندس حسن سامی، دکتر مریم راد، دکتر جعفر حق پناه، دکتر بهمنی قاجار، دکتر زندی و دیگر دوستان نیز جایگاه برجسته خود را در قلب و زندگی من داشته و دارند.
۵
بزرگترین داشته زندگی علمی من در ایران، دوستان خوبی است که به قول سهراب سپهری بهتر از برگ درختاند. دوستانی که به علم تعهد دارند و کشورم را نیز خوب و به شیوه علمی میشناسند. امیدوارم درخت دوستی مردمان دو کشور با هم برادر و همزبان و هم تمدن افغانستان و ایران بار بار، بار محبت و همدلی بر آرد و دولتمردان نیز با خرد سیاسی و با نگاهی درازمدت که ریشه در پیوندهای دیرینه و تمدنی مردمان ما دارد، روابط دوجانبه را بهگونهای مدیریت کنند که نفع آن به مردم هر دو سرزمین باستانی برسد.