خاطره هفدهم از کتاب «خاطرات خوب»/زخم ناسور
بازدیدها: 209
ندا حاجی وثوق
دکترای علوم سیاسی، عضو هیئتمدیره و دبیر کمیته صلح و زنان در انجمن علمی مطالعات صلح ایران
شهریور ۱۳۹۳، برای شیرجه زدن در جهان غریبه اما آشنای کشور همسایه، افغانستان و به دعوت دانشگاه جامی هرات، با هجومی از ممانعتها و تردیدها از سوی عزیزترینهایم روبرو شدم. ممانعتهایی که هزار بار مرا از سرزمین امنم و استواری تصمیمم دور میکرد. بله تصمیم من احاطه شده بود در دودلی و تردید؛ و گویی فضای مبارزهای بود میان بخشیدن آرامش و امنیت به عزیزانم و بخشیدن تجربهای بدیع به خودم.
هنگام تصمیمگیری، فضای سرم بمبارانی بود از تردیدها و ترسها و درعینحال خواستنیها. در نهایت دال مرکزی وجودم که کشف ناشناختهها و پا گذاشتن در سرزمین تازههاست؛ مرا به سفر رهسپار کرد. سفری که لحظه لحظهاش تبدیل به خاطره یا تجربهای شد.
از بدو ورود به هرات، با استقبال و مهماننوازی کمنظیری روبرو شدم؛ استقبالی که حکایت از فرهنگِ اصیل مهماننوازی در کشور میزبان داشت. در کلاس درس، لمس شور و اشتیاقِ فهم توسط دانشجویانی که با تمام وجود و با امید ایجاد تغییری در بهبود شرایط جامعه، در آنجا حضور داشتند، توانی مضاعف میبخشید. جذابیت دوچندان کلاسها حضور زنان با پوششهای متفاوت از چادر رنگی گرفته تا روسریهای گلدار بود. حضوری که افزون بر تنوع بصری، جدال سنت و مدرنیته را به رخ میکشید. برق چشمانشان انعکاسی بود از رشد نطفه هویت مستقلِ فروخورده در طول تاریخ. تشنه مصاحبت با آنان بودم تا ترجمه زنانگی را در آن دیار دریابم. چه مظلومانه برایم میگفتند از بقایای مردسالاری، حریف قَدر قوانین نوپا که آزادی و حق انتخاب را برایشان به ارمغان آورده بود. برایم گفتند از غرور و احساسات مچالهشده بهواسطه سنتی که چندهمسری را برایشان پیشکش کرده بود. برایم گفتند از عشقهای ناکامی که قربانی غیرت مردان زندگیشان شده بود.
و چه زیبا بود آنجا که برایم از آمال و آرزوهایشان میگفتند؛ از رؤیای عدالت جنسیتی، از طلب حق کار و تحصیل، از اینکه نمیخواستند همانند مادرانشان هویتی منفعل داشته باشند و نمیخواستند دخترکانی را پرورش دهند که از سالهای اول تولد، جنسیت، محور زندگیشان باشد. من برایشان گفتم از زمانهای که همه چیز را فارغ از وظایف و نقشهای جنسیتی خواهیم دید؛ زمانهای که دریچه انسانیت باز خواهد شد و کل جهان ضربآهنگ انسانیت خواهد نواخت. شک و تردید در چشمانشان جولان میداد؛ گویی بویی از گذشته به مشامشان رسیده بود. به آنها گفتم: اگرچه تمام عرفها و فرهنگهای موجود در این جامعه به ما میباوراند که هنوز تا عدالت جنسیتی و آرمانهای شما فاصله داریم؛ اما سقف سنت ترک برداشته و از چَنبر ایدئولوژی افراطی رهایی یافتهاید؛ حال این شمایید که با عقلانیت و کنشگری، وظیفه دشوار گذار از این هزارتو را به عهده دارید. خرسند بودم از اینکه اشتهای تحریک شده آنان را به برابری و عدالت پاسخ میدادم اما حریف زخمهای سخت روان آنان نبودم؛ زخمهای ناسوری که نهتنها گذشته را متبلور میکرد، بلکه هراس از آینده را به همراه داشت.
آن زمان برایم بهدوراز ذهن بود که زیرپوست آن کشورِ در حال تقلا برای توسعه، افراطگرایی در حال نفسگیری مجدد باشد. به قدرت رسیدن مجدد طالبان و سختگیریهای افراطی برای زنان، بوی آن زخم ناسور را به مشام زنان ایران نیز رساند. هزاران بار متأسف شدم برای عرضاندام بیرحمانه ایدئولوژی و غم و درد دلهای زنان آن دیار.
اما همچنان امید دارم که آینده سپهر سیاسی و اجتماعی افغانستان آبستن اتفاقات بهتری باشد که در آن زنان نقشآفرینی بسزایی داشته باشند. یقین دارم که درمان این زخم ناسور، در دستان زنان و دخترکان افغانستان و کنشگری آنان است.