خاطره بیستوششم از کتاب «خاطرات خوب»/کسیر معنویت شرقی در افغانستان و کیمیای عبدالحی
بازدیدها: 25
اکسیر معنویت شرقی در افغانستان و کیمیای عبدالحی
با الهام از مستند جاسوس دل تولید «جامعه رسانهای بریتانیا»
احمدعلی حیدری
دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی
رابرت عبدالحی دار ۱۹۵۱ (Robert Abdul HayyDarr) از صوفیه آمریکا که به دین اسلام مشرف شده است، درباره تجاربی که راه او را در افغانستان بهجانب عرفان اسلامی گشوده، از تجربههای متعددی نامبرده است:
او که در روزگار جنگهای داخلی افغانستان پس از خروج قوای شوروی بهعنوان امدادگر سازمان ملل متحد خدمت میکرد، در هنگام توزیع گندم و دارو در ولایت وردک گرفتار میشود، منطقهای که در آن حزب اسلامی افغانستان حاکم بوده است. نظامیان شهر گمان میبرند که وی جاسوس است، زیرا با چشمان آبی هیئتی کاملاً متفاوت دارد. آنها خیلی زود دروغ وی را دائر بر این که از اهالی بازارک دره پنجشیر است، درمییابند؛ بازارکیها چشمانی رنگی و بینی بزرگی دارند. به هنگام بازرسی بدنی کاغذ کوچکی از جبیباش بیرون میآورند که بر آن آیاتِ نخست سوره حمد با خطی خوش نوشته شده است؛ خطاطی زیبایی که سلیقه زیباییشناختی رابرت را مینواخت و یادگاری از یک دوست بود. مأمور بهمحض دین این عبارت قرآنی منقلب و چشمانش تر میشود. خضوع در برابر کلام معنوی قرآن و تغییر رفتار این شبهنظامی، رابرت را دگرگون میکند و کمی راهش را برای ورود به جرگه اهلِ دلباز میکند.
در جریان سفر امدادی رابرت به ناحیه هزارهجات که رهبری سفر بر دوش برهانالدین، فردی با صبغهای عرفانی است و جماعتی از ازبکها نیز او را همراهی میکنند، به هنگام تنگِ غروب به منطقهای میرسند که در آن مردمی فقیر و با سابقهای جزماندیش زندگی میکنند. همراهان ازبک برخلاف برهانالدین هشدار میدهند که این جا بیتوته نکنند. برهانالدین میگوید نگران نباشید من با خلقوخوی این مردم آشنا هستم. آنها میهمان میشوند. عبدالحی میگوید، مردم بهرغم شدت فقرشان مقداری از ذخیره ناچیز گندم گرانبهای خود را در آن ایام قحط برای ما تفت دادند (گندم بریان) و با سخاوت بسیار آن را پیشکش کردند. برهانالدین خطاب به عبدالحی میگوید: بخور و امید آنها را ناکام نکن! آنها بسیار مسرورند که هنوز هم میتوانند میهماننوازی کنند. عبدالحی گویا در این ماجرا مفهوم توکل این مردم فقیر اما مؤمن را دریافت. انقلابی در جان او رسوخ کرد. میگوید آن شب اصلاً نخوابیده و تا صبح گریه کرده است.
در سفر به قونیه در سال ۱۹۹۱ که در هتلی در مجاورت آرامگاه مولانا سکونت یافته بود، در حال مراقبه نوری مشاهده میکند که سراسرِ جان او را پُر میکند؛ تجربهای قوی که بهزعم خودش ناشی از تقرب به مزار مولانا بوده است. رابرت به چند تن از صوفیه قونیه اعلام میکند که قصد تشرف به اسلام دارد. عبدالحی اشعاری را از خلیلی زمزمه میکند:
من بادهپرست می آن روز الستم / در گوشه میخانه نشستم، نشستم/ با ساقی زیبای دلآرایی جهانگیر/ از خویش و ز عقل و خرد جمله برستم، برستم.
عبدالحی ولادت معنوی خود را مرهون صوفی و شاعر بلندپایه افغانستان، خلیلالله خلیلی (متوفی ۱۹۸۷) و استاد محمد زارع (متوفی ۲۰۱۰) و استاد همایون اعتمادی (۲۰۰۷) نقاش برجسته مینیاتور سبک هرات میداند. اینک عبدالحی مرشد خانقاهی در کالیفرنیا است که زعامت آن را از استاد زارع به میراث برده است؛ عشق میپراکند و وجه مثالی انسانهایی است که جستوجوی ژرف غربی را با اکسیر رهاییبخش معنویت اسلامی گره زندهاند و ترکیبی بدیع در روزگار قحط معنا به دست دادهاند.
از عبدالحی کتاب با عنوان «جاسوس دل» [The Spy of the Heart] منتشر شده است. او در این کتاب مترصد است وجوه رحمانی اسلام را نشان دهد. رابرت در این اثر آموزهها و تعالیم عملی معنویت معاصر را در افغانستان موضوع پژوهش خود قرار داده است. نویسنده در این کتاب، جهان پیچیده تصوف را که همان وجه عرفانی اسلام است، بهخوبی ترسیم کرده است. او به این مسئله مهم پرداخته که چگونه بخشی از فرهنگ افغانستان طی سدههای متمادی به سبب فراز و نشیبهایی که در عرصههای مابعدالطبیعی و کلامی داشته، منجر به صورتی از معرفت گردیده است که میتوان آن را جایگزینی در خور برای گرایشهای افراطی و خشونتآمیز در جغرافیای فرهنگی اسلامی معرفی کرد.