خاطره چهلودوم از کتاب «خاطرات خوب»/ایران و افغانستان؛ میهن مشترک پارسی
بازدیدها: 52
هرگاه حرفی از ایران و افغانستان به میان میآید، ذهن من ناخواسته در قلمرو مدنیت مشترک با نامهای برجسته نیاکانی، تاریخ سیاسی و ادبیات پارسیمان پیوند میخورد که هرگز از هم جدا نبوده و جداناشدنی میماند. تاریخی که در سرزمین پهناور شعر و سلطنت، زیر نام ایرانشهر واقع شده است و اجزای جداناپذیر آن از بلخ تا تیسفون، از ری تا هرات، از غزنه تا نیشاپور، از اصفهان تا بخارا و کاشغر، یک میهن زبانی دانسته میشوند که در گستره آن نامهای افتخارآفرین جهان بشر در یک رابطه ناگسستنی با یکدیگر گرهخوردهاند. از غربیترین نقطه ایرانشهر و آغاز تاریخ تمدن انساندوستانه و اولین حقوق بشر با شاهنشاهی بزرگ کوروش کبیر تا شرقیترین منطقه ایرانزمین، احمدشاه مسعود آخرین فرمانده آزادیخواه و عدالتخواه کوهپایههای هندوکش که در میدان رزم همان ادبیات شاهنشاه هخامنشی را به لب میآورد، «جنگ تنها برای عدالت و آزادی مقدس است، لازمه عملیات، ادبیات است» یعنی جنگِ بدون اخلاق به تجاوز و ستمگری میانجامد.
از سوی دیگر، میهنی که عشق و معرفت، شعر و ادب آن با رودکیِ بخارا و فردوسیِ توس، سنائی غزنه و عطار نیشابور، مولانا بلخ و حافظ شیرازی کلیتی تجزیهناپذیر قلمداد میشود. اضافه بر آن، دیاری که حتی شاهان سبکسرش را تا همین دو صدسال قبل جرئت آن نبود که خویش را غیرایرانی بدانند و نمیتوانستند سرزمینهای فارس و خراسان، سیستان و کابلستان را جدا از هم روایت کنند؛ امروز به چه بلایی مبتلا شدهاند که دشمنان آگاهانه و دوستان بیخردانه در پی واگرایی و جداییاند؟! ازاینروی برای من پارسیزبان اهل افغانستان که امروز سرزمینهایمان را غوطهور در آتش نفرت و خشونت میبینم، جز میهن تاریخی بنام ایرانشهر و تمدن خراسانی، دیگر میهن افتخارآمیز که از پهنه آن ابنسینا و ابوریحان بیرونی قامت راست کند، وجود ندارد. درست است که امروز به نامهای ایرانی و افغانستانی در جهان شناخته میشویم، اما آن بالندگی و پویایی تمدن ایرانزمین و آن مدنیت باستانی نیاکانمان را چه شد؟!
رویهمرفته دفترچه خاطرات من با حرفهای شخصیتهای مشترک نیاکانیمان همیشه پُر میشود، من هنوز یک فارسیزبان ایران امروز را همان هموطن آریایی در شناسنامه شاهنامه فردوسی بزرگ میبینم و مرزهای تحمیلی و استعماری در جدایی ما هرگز کارگر واقع نشده است. باور دارم تا زبان فارسی زنده است «مای» افغانستانی و ایرانی را کسی از هم جدا نمیتواند.
به قول حضرت فردوسی بزرگ:
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوموبر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربهسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم