خاطره پنجاهوسوم از کتاب «خاطرات خوب»/عام کاظم و حکایت آشنایان غریب
بازدیدها: 14
حالا سی و هفت هشت سال گذشته از آن سالها. پدر و مادرم به رحمت خدا رفتند، اما خاطرات و یادگارها رفتنی نیستند، حتی اگر غبار فراموشی روی آنها بنشیند. انجمن علمی مطالعات صلح ایران که گفت خاطراتتان از افغانها را بنویسید، همه چیز برایم تداعی شد، داستان عام کاظم را میگویم؛ آن سالها عام کاظم و خانوادهاش از هرات کوچ کرده و ساکن آبادی ما شدند و پیش پدر مادرم کار میکردند. از آن زمان تا همین لحظه، عام کاظم گوشهای از ذهنم هست و گاهوبیگاه میآید و چیزی میگوید و میرود. از آن زمان تا همین حالا با افغانها مراوده داشتهام و آنها را عام کاظمهایی دیدم در جایگاههای متفاوت؛ انسانهایی صبور، آرام، سختکوش، قابلاعتماد، مهربان، علاقهمند به ایران و ایرانی.
در این چند دهه، ایرانیها و افغانها با هم زندگی کردند و تلخ و شیرینها داشتند و برای هم قصهها گفتند و داستانها آفریدند. رسانهها مطابق رسم و آیین حرفهایشان، گوشههایی از این روزها و روزگاران سخت را روایت کرده و میکنند؛ اما نگاه آنها معطوف به رویدادها و حادثههاست، نه روایتها و حضورها. ایرانیها و افغانها در این دهههای آشوبناک انقلاب و جنگ، کنار هم حضور داشتند و در غم و شادی هم حاضر بودند. یکسوی قصه این بود که جنگ و طالبان، افغانها را آواره کرده و ناگزیر از آمدن به ایران و زیستن در موقعیتهای سخت شدهاند؛ اما سوی دیگر قصه نیز همنشینی و نیاز ما ایرانیها به آنها در این دهههاست. افغانها در حوزههای گوناگون خدمات و صنعت و کشاورزی و تجارت و آموزش همراه ما ایرانیها کوشیدند و بار سنگینکار را به دوش گرفتند. آنها با ما و کنار ما بودند و پارهای از خاطرات و زندگی ما هستند. انسانهای سده بعد ممکن است فراموش کنند که این سالها بر ما چه گذشت؛ بگذارید بگویم، سالهای سختی بود اما خاطرات آن شیرین و آموختنیهای آن بسیار.
بگذارید کمی از عام کاظم و عام کاظمها بگویم هرچند این قصه نیازمند شرحی بلند و مستقل است.
گاوداری که نه اما ده پانزده تا گاو داشتیم و پدرم برای پرورش و نگهداریشان کمک احتیاج داشت. عام کاظم کمککار و دستیار پدرم بود. شاید ده سالی شد که عضو خانواده ما شده بودند، هم خودش هم زن و بچهاش. فارسی را با لهجه هراتی و شیرین صحبت میکرد. کمحرف و آرام بود، میانسال بود و قد و بالای متوسطی داشت. لباسهای سادهای بر تن میکرد و در میان روستاییها شبیه همه بود. اما از چهرهاش میشد شناخت که افغان است و مهاجر. اولین غیرایرانی بود که وارد زندگی ما میشد. آنوقتها تصوری از مردم دنیا نداشتیم مگر همان تصاویری که تلویزیونها نشان میدادند. عام کاظم و خانوادهاش مهمان ما بودند، این را مادرم همیشه یادآوری میکرد. پدر و مادرم عام کاظم را امین، درستکار، نجیب، وفادار، دوست، زحمتکش و مزمن به معنای دقیق کلمه میدانستند. این ویژگیها را همینطور برای زیبایی متن یا مبالغه کردن نمینویسم. عام کاظم به اعتبار همین ویژگیهایش در خانواده ما و همه مردم روستا، اعتبار و احترامی داشت که بسیار فراتر از شغل کارگری او بود. در مهمانیها، جشنها، سوگواریها، مجالس دینی و همه دورهمیهای عمومی روستا، عام کاظم و خانوادهاش حضور داشتند. قصه تنها این نبود که عام کاظم افغان است، او با مهربانیها، صداقتها، سختکوشیها، پرهیزگاری و حُسن خلقش، اعتماد مردم را جلب کرده بود، و سرمشقی از انسان خوب و صمیمی و قابلاعتماد برای مردم روستا بود. عام کاظم تنها افغان ساکن روستای ما نبود. قبل از او و همزمان و بعد از او افغانها آنجا بودند و همه آنها احترام و آبرو داشتند.
برای پدر و مادرم عام کاظم، دینداری و صداقت و درستکاریاش و برای من و دیگر جوانها آشنایی و تعامل با انسانی از جامعهای دیگر، فرهنگ و سرزمینی دیگر، جذاب بود. آن سالها هنوز ماهواره و اینترنت و دسترسی به فرهنگهای جهانی حداقل برای روستاییان ممکن نبود. این بود که عام کاظم و خانوادهاش کمی رنگ و بوی «تفاوت» داشتند. اما هرچه با عام کاظم آشناتر میشدم، او را بیشتر و بیشتر شبیه مییافتم، شبیه مردم ایران، روستاییها، کشاورزان، کارگران و همه آنها که سدهها در این زمین و با این زبان و زمان ساختهوپرداخته شدند. او مهمان ما بود، اما غریب نبود.
عام کاظم اولین افغان بود که او را عمیق شناختم و از آن سالها تا امروز با افغانهای زیادی حشرونشر پیدا کردم. سال ۲۰۰۲ از طرف دفتر بینالمللی کار، پژوهشی انجام شد درباره راههای جلوگیری از مشارکت نوجوانان در جنگها[۱]. انجام پژوهش میدانی در بخش نوجوانان افغان این پژوهش، بر عهده من بود. تابستان ۱۳۸۱ به مدت سه ماه در مشهد با مهاجران افغان همنشینی و گفتگو کردم. با بیست نفر گفتگو عمیق کردم و با شمار زیادی از خانوادهها و مهاجران گوناگون، از افراد عادی تا روشنفکران، نویسندگان، دانشگاهیان و فعالان سیاسی، حشرونشر داشتم. تجربهام از این مهاجران، همان تجربهای بود که عام کاظم در ذهنم شکل داد؛ افغان انسان سختکوش، قابلاعتماد، مهربان، مذهبی و خونگرم و صمیمی است. در کتاب «سربازان جوان: چرا جنگیدن را انتخاب میکنند؟» روایت علی و برخی افغانها را آوردهام، اما کاش همان زمان شرحی از زندگی و صمیمیت و وفاداری آنها مینوشتم. روزهایی که مشهد بودم خانوادههای افغان میدانستند برای انجام پژوهش به مشهد آمده و در این شهر غریب هستم. آنها من را مهمان خودشان میدانستند و اگر میخواستم، میتوانستم همه روزها را در منزل آنها بگذرانم.
در آخرین روزهایی که مشهد بودم، مهاجران افغان همایش بزرگی داشتند و بحث درباره هویت ملی افغانها بود؛ و در آنجا درباره پیوندهای عاطفی و اخلاقی ایرانیها و افغانها صحبت کردم. سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۳ که دانشگاه لندن دکتری میخواندم با تعدادی از افغانهای دانشگاهی آشنا شدم، کسانی که طبقه متوسط و بالای شهری بودند. آنها در سوآس (مدرسه مطالعات آفریقایی و شرق دانشگاه لندن) همایشها و نشستهایی برگزار میکردند. ریچارد تاپر استاد راهنمایم متخصص عشایر افغانستان هم بود. گاهوبیگاه او هم از افغانها برایم میگفت. در این سالها افغانها را همان عام کاظم دیدم، مردمی سختکوش، قابلاعتماد، و با علاقه و محبتی واقعی نسبت به ایران و فرهنگ آن.
از سال ۱۳۸۳ که به ایران بازگشتم با افغانها مراوده داشتم. کارم معلمی است و در این سالهای اخیر دانشجویان افغان در مقاطع ارشد و دکتری در دانشگاههای ایران افزایشیافتهاند و برخی از آنها دانشجوی من بوده و هستند. برجستهترین ویژگی دانشجویان افغان روحیه سختکوشی و شوق آنها برای یادگیری است. آنها حس قدرشناسی عمیقی دارند و در فعالیتهای آموزشی بیریا و جدی و پرشورند. در بحثهای کلاسی مشارکت فعالانهای دارند و کارهایشان را باکیفیت و اشتیاق انجام میدهند. عزیزاله، دانشجویم در رشته مطالعات فرهنگی است، کارشناسی ارشد میخواند. آخرین پیامی که برایم فرستاد این بود که «استاد من وقتم آزاد هست و میخواهم بیشتر کوشش کنم. هر کتاب یا فعالیتی که لازم میدانید لطفاً بفرمایید تا انجام دهم». عزیزاله مشغول نوشتن خاطرات زندگیاش هست و میخواهد اتواتنوگرافی از افغانستان و دیار خودش بنویسد. او جدی و پرکار و نقاد و دقیق است.