خاطره شصتودوم از کتاب «خاطرات خوب»/ ایثاری بهیادماندنی
بازدیدها: 88
وقتی برای خدا کار کنی و با همکارانت، مهربان و صمیمی و همچون برادر باشی، کارها بیدغدغه خاطر پیش میرود، و ایثار و از خودگذشتگی و لطف و مهربانی زبانزد میشود.
وقتی سه سال در یک سرزمین باشی، و بهقصد قربت تکلیف و وظایف خود را انجام دهی، بدون تردید دنیایی از خاطرات خوب و بد با تو همراه خواهد بود و در بازگشت به خاطرات گذشته، با آنها مأنوس خواهی شد و بسیار درسها و پندهایی زیبا از آنها خواهی گرفت … برای این کمترین نیز چنین است.
توفیق بود که مدت سه سال بهعنوان رایزن فرهنگی ج. ا. ایران در کشور افغانستان خدمت کردم. کارها کردم و نیکیها دیدم و با انسانهایی بزرگ و با سرزمینهایی که روزگاری بدون حدومرز در کنار هم بودیم، آشنا شدم.
بهار سال ۱۳۸۵ خورشیدی، به سبب بیمبالاتی نیروهای آمریکایی در منطقۀ خیرخانۀ شهر کابل، چند نفر از مردم عادی کشته شده بودند. مردم نیز برای نشاندادن خشم خود، دست بهنوعی قیام زده بودند و خشماگین و خروشان بهسوی مرکز شهر، و تقریباً مؤسسات غیربومی (بهویژه غربی) از آسیب در امان نمیماندند.
ما، در رایزنی فرهنگی، در منطقۀ قلعه فتحالله، از مناطق نزدیک به محل آغاز درگیریها بودیم. میزان درگیری بسیار بالا بود، تیراندازیهای شدید، آتشزدنها و حملاتِ گاهی بیهوده که البته برای ما مبهم بود که از سوی چه کسانی صورت میگیرد. تقریباً در محل رایزنی محبوس مانده بودیم. کسی جرئت بیرون آمدن نمیکرد. ما نه سربازی داشتیم و نه محافظ و نگهبانی. توکّلمان به خدا بود. بعضی شبکههای رادیو و تلویزیون مستقر در کابل هم مردم را به کمک میخواستند تا بروند و مانع حضور تظاهرکنندگان خشمگین به درون مراکز آن شبکهها بشوند.
آن روز سه مهمان از نهاد ریاستجمهوری ایران نیز مهمان ما بودند که با زحمت بسیار و راههای پوشیده، آنان را از میدان هوایی (فرودگاه) به محل رایزنی فرهنگی رساندیم. صدای تیراندازی یکلحظه قطع نمیشد و بسیاری گلولهها از بالای محل رایزنی فرهنگی عبور میکرد. هر آن احساس میکردیم که الان گلولهها شیشههای خانه را میشکنند و درون اتاق، مغز ما را نشانه میروند.
در آن اوضاع سخت و بحرانی، پیامی به مسئول ادارۀ کل آسیا و اقیانوسیه، در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی در تهران فرستادم و گفتم: «سلام بر شما. هم اکنون در کابل گویا قیام یا شورشی شکلگرفته و مردم خشمگین به خیابانها ریخته و به خارجیها حمله میکنند، شاید این آخرین پیام من باشد و شاید تا ساعتی دیگر اثری از من و همکاران من و رایزنی فرهنگی نباشد. خداحافظ. دعا بفرمایید.»
به لطف خداوند رحمان خطری پیش نیامد و معترضان از خیابانی دیگر که در غرب محل ما بود حرکت خود را ادامه دادند؛ اما نکتۀ مهم این جا بود که در همان بحبوحۀ تیراندازی و آتشزدنها در اطراف، از طبقۀ دوم ساختمان به پایین آمدم که با صحنهای جالب روبرو شدم. کارکنان رایزنی (سرایدار، همکاران و مسئولان بخشهای مختلف رایانه، امور دفتری، کتابخانه، بخش جراید، خدمات و…) همه روی پلههای ورودی ساختمان درون حیاط نشسته بودند، نگران و پریشان. پرسیدم: چرا اینجا نشستهاید؟ آنقدر پاسخ آنها زیبا و باورنکردنی بود که به حق حیران ماندم. گفتند: ما اینجا نشستهایم که اگر کسانی آمدند و از دیوار وارد شدند، بگوییم ما افراد ملکی (عادی) هستیم که در اینجا ساکنیم، و از ورود آنها به داخل ساختمان جلوگیری کنیم.
دیدم چقدر این انسانها شریف و بزرگوارند! ایثار و ازخودگذشتگی عزیزان و همکاران افغانستانی برای سلامتی من و چند مهمان دیگر ایرانی مثالزدنی بود. معنای همزبانی و همدلی را توأماً در عزیزان همکار دیدم. آنچه در مخیّله هم بهسختی میگنجد.
آیا این قابلستایش نیست؟ در تمامی عمر فراموش نخواهم کرد و این ایثار و محبت آنان، جاودانه در روح و جان ما باقی خواهد بود.