خاطره شصتوپنجم از کتاب «خاطرات خوب»/در سایه باغ مادربزرگ تفرشی ام
بازدیدها: 72
من از ایران هرچه دارم خاطره خوب است و خوبتر از همه جایزهها که گرفتهام و شعرخوانیها و تشویقها و لطفها. خاطره اول، باری بود که به ایران آمده بودیم، در قلب استان مرکزی ایران، شهری است به نام تفرش و ما مهاجر این شهر بودیم. یادم نیست به چه دلیل، این شهر ما را به خود کشیده بود؛ احتمالاً یکی دو نفر از کاکاهای ما، در باغستان تو در توی حاشیه این شهر، باغبان شده بودند قبل از ما و برای همین ما با یک کامیون از سیستان به مشهد و بعد زیارت، راهی این شهر شده بودیم با یک خانواده پرجمعیت که شامل پدربزرگ و مادربزرگ هم میشد. وقتی به خانه باغبانی رسیدیم، فاطمه خانوم، مادر صاحب باغ بود، ما را نگذاشت داخل آن اتاق باغبانی بمانیم. به اصرار ما را برد خانهاش. ما گرد سفری طولانی بر جامه داشتیم، نه لهجه تفرشی میدانستیم نه حتی لهجه تهرانی را. مادرم با رگوریشه خراسانی، یک ته لهجه مشهدی داشت و ترجمان ما و فاطمه خانوم بود. صبح بعد از سفره مفصل صبحانه، ما را برد به ویلایی که برای خودشان بود و کلی پتو و تشک و ظرف، برای ما آورد. یک ماه تمام، هر روز برای ما غذا میفرستاد که شما هنوز خسته سفرید. فاطمه خانم تفرشی، مادربزرگ ما شد و مادربزرگ ما ماند که تا سالها پس از ترک تفرش هم رابطه داشتیم و مثل فرزندان دیگرش که پراکنده شده بودند، احوالپرس و نگران ما بود مدام. چند سال بعد، من بهترین دانشآموز، مسابقات علمی ریاضی شدم، مادرم اولازهمه زنگ زد به فاطمه خانم و سه ََسال، بعدترش، من شاعر شدم، در مدرسه، بعد در ناحیه، بعد در استان، بعد در همه ایران، نفر اول جشنواره دانشآموزی شدم. این بار خودم زنگ زدم، انگاری ما جزئی از درختان باغ فاطمه خانم شده بودیم که به ثمر رسیدنمان را باید به او خبر میدادیم و او با همه وجودش ذوق میکرد. تلفن نگرفت، چند بار زنگ زدم تا بالاخره دانستم فاطمه خانم مریض است، خودش زنگ زد گفت جدا از جایزه دولت، یک جایزه پیش من داری. گفت به بچهها گفتهام، خانه شما را برایتان در باغ گردو نگه دارند، هر جا رفتی، افغانستان برگشتید، کانادا رفتید، هرقدر هم مشهور شدی، گاهی به این خانه سر بزن. فاطمه خانم، همان سال مرد. اما منبعد از آن در چهارسوی عالم هر جا بودهام، دلم قرص بوده که جایی در سایهسار درختان گردو هست که با مهر مدام فاطمه خانم، پناهگاه ماست و مادر بزرگی دارم که در آرامگاه تفرش، آرمیده و هر جمعه در لندن، برایش فاتحه خوانده میشود.