خاطره شصتوششم از کتاب «خاطرات خوب»/تاریخی که با هم زیستهایم
بازدیدها: 20
هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد چون دم عیسی در کالبدم جان آرد
اگر توان سفر به اعماق زمان را داشتم، به روزگاران دور میرفتم و از بخارا و سمرقند و غزنین و بلخ و هرات تا نیشابور و طوس را سیر میکردم. در مجلس سامانیان آنجا که «رودکی چنگ برگرفت و نواخت» و «میر» را «ماه بخارا» خواند و «باد جوی مولیان» را به مشام جان مشتاقان رساند، مستانه سر میانداختم.
با فرخی سیستانی به تماشای آن «ابر قیرگون» که «ز روی نیلگون دریا برآمد» مینشستم و با عنصری بلخی به سیر «باغ فیروزی» در غزنین میرفتم.
با حکیم ناصرخسرو قبادیانی بلخی در آن سفر اسرارآمیز همراه میشدم از مروالرود تا مصر، در بازگشت با او به زندان «یمگان دره» میرفتم و در هنگام دلتنگیهای غریبانه او در آن دره، با عزیزان بی جا شده امروز افغانستان این ابیات او را میخواندم:
که پرسد زین غرب خوار محزون خراسان را که بی من حال تو چون؟
مرا دونان ز خانومان براندند گروهی از نماز خویش ساهون
و خطاب به بنیادگرایان مردمکش که سالهاست مردم مظلوم و بیگناه افغانستان را وحشیانه به خاک و خون میکشند، از زبان حکیم قبادیان میگفتم:
خلق همه یکسره نهال خدایند هیچ نه بشکن از این نهال و نه بفکن
در غزنین به دیدار حکیم سنایی میشتافتم تا از حدیقه پر از حقیقت او جان خویش را نزهت بخشم و در دریای غزلهای قلندرانهاش غرقه شوم.
با مولانا جلالالدین بلخی از بلخ تا قونیه سفر میکردم و با او «به هر جمعیتی نالان میشدم و جفت خوشحالان و بدحالان» بو که گوش جانم سرّ ناله او را دریابد.
از هرات چه بگویم؟ الهرات، ماالهرات؟ و ما ادریک ماالهرات؟ عطر مناجاتهای عاشقانه خواجه عبدالله انصاری هنوز در این شهر به مشام جان میرسد. مولا عبدالرحمن جامی و بهزاد و خوشنویسان هروی عصر تیموری با صوفیان و شاعرانش نمایشگاهی از عرفان و ادب و هنر بهپیش چشم میآورد.
نیشابور، ابرشهر تاریخ کهن این سرزمین اهورایی است که در درازنای زمان، تاج پرافتخار فرهنگ انسانی را به نگینهای فیروزهای رنگی چون ابوسعید و خیام و عطار مزین کرده است.
در طوس، سرزمین حماسه و عرفان، با دقیقی و فردوسی و اسدی طوسی به هفتخوان اساطیر میرفتم و راز حیات را از سیمرغ میآموختم. با برادران غزالی به درس ابوعلی فارمدی میشتافتم و سوانح العشاق را از زبان او میشنیدم.
اما امروز، با این پیشینه درخشان مشترک و دین و فرهنگ و زبان واحد، ما همه پرتوهای خورشید خراسانیم و در دوستی و برادری یکسانیم، چه به قول فخرالدین اسعد گرگانی:
زبان پهلوی هرکو شناسد خراسان آن بود کز وی خورآسد
خراسان در لغت باشد خور آیان کز او خورشید آید سوی ایران
آثاری که حکیمان و فرهیختگان ما به فرهنگ جهانی عرضه داشتهاند و پیام صلح و دوستیای که در سراسر این آثار به چشم میخورد، هرگونه دوگانگی و بیگانگی را از مردم این دو سرزمین که جبر زمانه آنها را از هم جدا کرده است، نفی میکند.
بر اهل دانش و خرد است که با شناساندن این تاریخ گهربار فرهنگی و ادبی، پایههای اتحاد و یگانگی را میان این دو ملت آنچنان استوار کنند که باد هیچ فتنهای بر ارکان آن خلل نیاورد و دشمنان جاهل را بگذارند که در درد خود بمیرند، چه به قول حکیم ناصرخسرو:
گزیده مار را افسون پدید است گزیده جهل را که شناسد افسون؟