خاطره شصتوهشتم از کتاب «خاطرات خوب»/نگارگران مهر
بازدیدها: 75
خرسندم که از بنده کمترین خواستهاند تا در راستای پیوند و نوعدوستی این دو روحِ در یک تن بنویسم. در لابهلای ذهنِ پراکندهام دنبال واژههایی گشتم، تا بتوانم همانندی این دو را که امروز سیاستهای ناپسند جغرافیایی، آنها را از هم دور داشتهاند؛ بیان دارم. باورمندم این متن سختترین متن نوشتاری زندگی من است. ماندهام از چه بنویسم؟ چگونه بنویسم؟ از کدام یک بنویسم؟ از کوچهپسکوچههای شهر کهن هرات که برادر یزد اند؟ یا از منار همیشه استوار جام که نقش نقش آن با گنبد مسجد شاه اصفهان همانند است. شاید خوب باشد از نقش بُتان گندهارا و نقشبرجسته ساسانی شیراز بنویسم و یا شاید از خانههای پرنقشونگار کاشان و واخان بدخشان. احساس میکنم از هرچه بنویسم نتوانم ادای دین کنم و شکوه، عزت و پایداری این دو را در متنی بگنجانم.
اما: وقتی لالایی مادران بامیانی را بانوان کُردی درک میکنند! وقتی داستان رابعه، آن عارف و معشوقه بلخ را مهربانان تهران ما حس میکنند! وقتی نام کابلستان زیب جلد کتاب پژوهشگر معاصر ایران امروز میشود! وقتی در همایشهای پژوهشی رد پای استوپههای شهر لوگر و تمدن بودایی افغانستان مطرح میشود! وقتی در انجمنهای ادبی و شعری بلخ، هرات، کابل و غزنه، اشعار شاملو، فروغ، نیما، سایه، سپهری و سرانجام نظری دکلمه میشود! وقتی دانشگاه فردوسی از عفیف باختری، آن نماد روشنگری افغانستان، معاصر تجلیل میکند! وقتی هنرمند نگارگر تهران، در آثار خویش مدح بهزاد و مکتب هرات را به جلوه در میآورد! وقتی دانشگاههای مطرح ایران به دنبال ایجاد فرصتهای مطالعاتی و تدوین گروههای پژوهشی در تمامی دانشگاههای افغانستان هستند! وقتی استاد سخن معاصر ادبیات، آن کدکنی بزرگمهر، شاعر جوان ما را به حضور میپذیرد! وقتی در برنامههای نقد ادبی و شعری، جناب استاد کاظمی در صدر قرار دارند. وقتی کتابهای صادق هدایت، شریعتی و رُمانهای جلال آلاحمد در نشستهای خصوصی جوانان ما خوانده میشود! وقتی کتابهای حبیبی، کاتب هزاره، خلیلی، فکرت، مایل هروی و… در بخش مرجع کتابخانههای مطرح ایران نگهداری میشود! وقتی رُمان بادبادکباز خالد حسینی در میدان انقلاب تهران بهوفور دیده میشود! و هزاران هزار وقتی دیگر، نشان میدهد که نمیتوان پیوند و همانندی این دو را در قالب یک طرح درآورد. این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. این شباهتها نشان از دوستی دیرینه است که در عمق وجود همه مردمان دو کشور دیده میشود. مردمانی که روزگاری بر تارک هنر جهان ایستاده بودند و از عرفانی حرف میزدند که درک آن برای تمدنهای دیگر ناممکن بود. مردمانی که زبان رسمی و بینالشهری شان با ردیف و قافیه ختم میشد. مردمانی که در ساختوساز بینش انسانی چنان قوی عمل نموده بودند که امروزه فرمودههای آنان سرلوح محافل بشردوستانه غرب است. مردمانی که با هنر اُنس دارند، با شعر زندگی میکنند، با عرفان راه میروند، با فلسفه عشق میورزند و سرانجام با تصوف عبادت میکنند.
اما دوست دارم در پایان یکی از خاطراتم که نمیتوانم فراموشش کنم را بهصورت مختصر بنویسم. مهر سال ۱۳۸۹ خورشیدی وارد دانشگاه تربیتمدرس تهران شدم برای ادامه تحصیل در مقطع فوقلیسانس. بعد از مدتی دنبال آموزشگاه نگارگری میگشتم تا در کنار مباحث تئوری، بتوانم در بخش عملی هم چیزی فراگیرم. دوستان در خیابان کارگر شمالی شهر تهران آدرس یک استاد را برایم دادند. مزاحم استاد شدم، محض ورود به آموزشگاه، متوجه شدم آنکه مرا در حضور پذیرفت، کسی نیست جز استاد محمدباقر آقامیری (بزرگ) که در آن زمان رئیس انجمن نگارگران ایران نیز بودند. بینهایت مرا مورد تحسین و تشویق قرار دادند و از همان روز اول افتخار بخشیدند مرا به شاگردی قبول کردند. آنچه که برایم همیشه بهیادگارمانده است، زحمت و باور استاد نسبت به من است. در مدت ۲ سال که افتخاری شاگردی استاد را داشتم، هیچ هزینه را از من درخواست نکردند، در محافل خصوصی هنریشان که استادان برجسته نگارگری ایران حضور داشتند، مرا نیز اجازه ورود میدادند، مجموعههای هنریشان که بینهایت ارزشمند بود را برایم هدیه میدادند، در همایشهای پژوهشی معرف بنده بودند و سرانجام مرا با فامیل خویش آشنا ساختن و گفت و شنودهایی داشتیم. بدون شک مهربانی و باورمندی استاد نسبت به من فراموشم نخواهد شد و برای فرزندانم نیز نقل میکنم تا همواره نسل بعدی من مدیون این استاد هنر و انسانیت باشند. آری من به فرزندانم از تمامی خوبیها و مهرورزیهای عزیزان ایرانزمین خواهم گفت. از استادان هنر و تاریخ ایران امروز بهخوبی یاد خواهم کرد. از مهربانیهای فرهیختگانش، از صدای دلنشین شجریانش، از کلک عجیبانگیز امیرخانیاش، از رنگمایههای پالِت فرشچیان و آقامیریاش. از طرح سوزندوزی بلوچستانش. از خوشرویی مردمان شمالستانش، از شور تهرانیانش، از خلوص مشهدیانش، از لهجه شیرین اصفهانیانش، از غرور کردستانیانش، از تلاش تبریزیانش و سرانجام از تمدن والایی انسانیاش خواهم گفت، آری خواهم گفت.
با مهر و فروتنی