نقش روانشناسی صلح در جلوگیری از خشونت (بخش اول)
بازدیدها: 152
یادداشتی از امیر هوشنگ میرکوشش
دبیر علمی کمیته صلح و روابط بین الملل
انجمن علمی مطالعات صلح ایران
روانشناسی صلح گرایشی میان رشته ای است که در سال های اخیر هم از منظر نظری و هم متدولوژیک توسعه یافته است. روانشناسی صلح نه تنها به لحاظ محتوی موضوعی آن (صلح، جنگ و غیره) بلکه به علت نوآوری متمایز آن در چارچوب فکری نیز رشته جدیدی به شمار می رود. برخلاف نظر بسیاری از متفکران، روانشناسی صلح دانشی روانشناختی برگرفته از رشته های گوناگون مانند روانشناسی اجتماعی و روانشناسی بین فردی نیست که به مطالعات صلح پیوند زده شده اند؛ زیرا در چنین حالتی صلح تنها در خدمت ایجاد گرایش جدیدی در روانشناسی قرار می گرفت. می توان ادعا نمود روانشناسی صلح با وجود تاکید بر عناصر تشکیل دهنده آن، نتیجه کاملا متفاوتی با عناصر تشکیل دهنده اولیه آن دارد.
این نوشتار به دنبال پاسخ به این پرسش است که جایگاه روانشناسی صلح در مطالعات صلح و جلوگیری از خشونت چیست؟ فرضیه مورد نظر، با تاکید بر بین رشته ای بودن روانشناسی صلح، به دنبال اثبات این گزاره است که روانشناسی صلح مجموعه ای از دانش و شیوه هایی است که هدف آن ایجاد تحول بدون خشونت در سطوح خرد، میانی و کلان درگیری ها و منازعات می باشد.
از زمان آغاز روانشناسی مدرن، روانشناسان میان افکار و اعمال تمایز قائل شده اند. به همین ترتیب، روانشناسان صلح به ترتیب میان درگیری ها و خشونت هایی که به ترتیب با افکار و اعمال برابری می کنند، به شدت تمایز قائل می شوند. تعارض (میان افراد یا گروه ها) اغلب به عنوان ادراک اهداف ناسازگار، چه واقعی و چه تصور شده، تعریف می شود. در حالی که خشونت، به اعمال اجباری اشاره دارد که بیشتر با قصد آسیب رساندن به دیگران انجام می شود. بنابراین در روانشناسی صلح اغلب با منابع و پیامدهای درگیری، جدا از خشونت برخورد می شود.
افزون بر این، روانشناسان صلح دو نوع کلی خشونت را متمایز می کنند: اپیزودیک و ساختاری. خشونت اپیزودیک یک رویداد گسسته و قابل مشاهده است که هدف آن وارد کردن آسیب فیزیکی به یک فرد یا گروه است. اپیزود ممکن است یک بار یا بارها رخ دهد. در حالی که اپیزودها ممکن است دراماتیک و مرگبار باشند، خشونت ساختاری در جوامع به صورت رویه در می آید و «همان طوری است که چیزهای دیگر هم هستند، عادی سازی می شود.»
خشونت ساختاری مردم را به همان اندازه که مطمئناً اپیزودهای خشونت آمیز می کشد، اما به آرامی می کشد و از راه محرومیت از حقوق بشر و نیازهای اولیه انسانی، طول عمر را کاهش می دهد. برای نمونه، حتی اگر غذای کافی در جهان برای همه وجود داشته باشد، با این همه برخی افراد به دلیل شیوه نامناسب توزیع غذا بر اثر گرسنگی می میرند، در این حالت خشونت ساختاری در حال وقوع است. خشونت ساختاری توسط روایت های غالب یک جامعه حمایت و توجیه می شود. خشونت ساختاری توسط خشونت فرهنگی حمایت می شود که دومی به حوزه نمادین وجود انسان اشاره دارد.
در رابطه با صلح، مداخلات منفی صلح برای جلوگیری و کاهش اپیزودهای خشونت آمیز طراحی شده است، در حالی که مداخلات مثبت صلح با هدف کاهش خشونت ساختاری صورت می گیرد. مداخلات صلح منفی را می توان متناسب با فازهای گوناگون یک اپیزود خشونت آمیز: (الف) مرحله درگیری پیش از اپیزود خشونت آمیز، (ب) مرحله اپیزود خشونت آمیز، یا (پ) مرحله پس از خشونت، در نظر گرفت. در برابر، نمی توان از خشونت ساختاری و فرهنگی جلوگیری کرد زیرا همه جوامع تا حدی خشونت ساختاری و فرهنگی مداوم دارند. این در حالی است که مداخلات مثبت صلح شامل دگرگونی های اجتماعی و فرهنگی است که خشونت ساختاری و فرهنگی را کاهش می دهد و نظم اجتماعی عادلانه تری را ترویج می کند که نیازهای اساسی و حقوق همه مردم را برآورده می سازد.
بنابراین روانشناسی صلح به الگوهای افکار، احساسات و اعمال افراد و گروه هایی می پردازد که در اپیزودهای خشونت آمیز و همچنین پیشگیری و کاهش اپیزودهای خشونت آمیز نقش دارند. روانشناسی صلح همچنین به افکار، احساسات و اعمالی می پردازد که بی عدالتی های اجتماعی و همچنین ترتیبات فقط اجتماعی میان افراد و گروه ها را تولید می کنند. صلح پایدار نیاز به کوشش های مداوم برای هم افزایی های تسهیل کننده صلح یعنی پیگیری صلح منفی و مثبت دارد.