از دوشنبه تا دوشنبه در دوشنبه
بازدیدها: 399
یادداشتی از دکتر بهرام امیراحمدیان ، استاد موسسه آموزش عالی بیمه اکو، تهران
در زمستان سال ۱۹۹۵ کنفرانسی بینالمللی در مورد بازار و اقتصاد در شهر دوشنبه برقرار بود که من هم یکی از شرکتکنندگان در این کنفرانس بودم، ولی متأسفانه به دلیلی که اینک شرح میدهم نتوانستم در آن شرکت داشته باشم. در آن زمان حدود چهار سال از استقلال تاجیکستان میگذشت و ایران یکی از نخستین کشورهای جهان بود که استقلال تاجیکستان را به رسمیت شناخته و سفارتخانه های هر دو کشور در کشور یکدیگر دایر شده بود. برای ارتباط بین ایران و تاجیکستان، یک خط هوایی بین دوشنبه و مشهد برقرار شده بود. برنامه کنفرانس طوری بود که در بین روزهای هفته برقرار میشد و من برای اقامت یک هفتهای در دوشنبه، آماده میشدم. با مراجعه به سفارت جمهوری تاجیکستان، در کوتاهترین زمان، کنسول تاجیکستان ویزای مرا صادر کرد و برایم اقامت خوش و سفر علمی موفقیتآمیز آرزو کرد. کنسول آقای سعید اف از دانشگاهیان تاجیک و مردی ادیب و بسیار مهربان بود. او دو جلد کتاب ارزشمند «انسکلوپدیای خواجگی خلق تاجیکستان» را به من هدیه داد. من خاطره بسیار خوبی از این بزرگمرد دارم. یادش بخیر.
در این سفر من از طرف دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزات امورخارجه ایران در کنفرانس شرکت میجستم و سخنرانی من درباره پیشرفت ارتباطات دو کشور، به ویژه در مورد اطلاعات و شبکههای اطلاعرسانی تجاری بود. من در مقاله خود مطرح کرده بودم که برای بهره مندی هر دو سو از نشریات و کتابهای یکدیگر و ایجاد فضای مجازی بهتر است یک برنامه نرم افزاری تهیه کنیم که بتواند متنهای هر دو طرف را به زبانهای یکدیگر تبدیل کند به طوری که ایرانیان بتوانند متن تاجیکی با الفبای کریلیک را به الفبای فارسی و متن فارسی را به متن کریلیک تبدیل کنند.
برای رفتن به دوشنبه من باید از تهران به مشهد پرواز میکردم. پس از رسیدن به مشهد، که روز یکشنبه بود، شب را در مشهد در مهمانسرای وزارت خارجه گذراندم. صبح به فرودگاه مشهد رفتم. هوا سرد و برفی بود. هواپیمای تاجیکستان صبح روز دوشنبه از شهر «دوشنبه» به مشهد میآمد و پس از سوار کردن مسافر به شهر «دوشنبه» بازمیگشت. انتظار من برای هواپیما طولانی شد و در پایان روز خبر دادند که به علت طوفانی و برفی بودن هوا، هواپیمایی تاجیکی نتوانسته از دوشنبه پرواز کند و برنامه پرواز لغو و به هفته آینده در روز دوشنبه موکول شده است.
از آنجا که کنفرانس بینالمللی در مدت ۳ روز و در همان هفته برگزار میشد و محل اقامت شرکت کنندگان را کنفرانس تأمین میکرد، بنابراین موضوع مأموریت من که شرکت و سخنرانی در کنفرانس بود، بی مورد بود. با دلی اندوهبار از مشهد به تهران بازگشتم و دیدار از دوشنبه برایم فراهم نشد. در خیال خودم بود که «از دوشنبه می خواهم به «دوشنبه» بروم و روز دوشنبه بعد بازگردم. بدین سبب نام این نوشتار را گذاشتم: «از دوشنبه تا دوشنبه در دوشنبه».
من از جوانی به تاجیکستان عشق میورزیدم. در سالهای دهه ۷۰ زمانی که دانشجو بودم، با الفبای کریلیک آشنایی داشتم و در تهران به مجله ادبی و اجتماعی «صدای شرق» به زبان تاجیکی و با الفبای کریلیک که در دوشنبه پایتخت تاجیکستان چاپ می شد، دسترسی داشتم و شماره هایی از آن را خوانده بودم. از نشریات پروگرس نیز کتابهایی به زبان و الفبای فارسی درباره ادبیات تاجیکی در تهران در دسترس بود. علاوه بر آن، من کتابی درباره زندگی و آثار فرخی سیستانی نوشته ملا احمدف که در سال ۱۹۷۲ در آکادمی علوم تاجیکستان چاپ شده بود، مطالعه کرده بودم که نشان از ژرف اندیشی و آشنایی نویسنده با فرخی داشت. به همین سبب شوق دیدار از سرزمینی که در آن سوی آمویه قرار داشت و مردم آن با من هم زبان بودند، برایم آرزوی بزرگی بود. در یکی از نشریات پیام یونسکو (شماره ۹۳ سال هشتم مرداد ۱۳۵۶) نیز که درباره بیابان بود و در باره استپهای آسیای مرکزی و هم چنین در مورد تاجیکستان، باغ گیاهشناسی پامیر و پنبه و محصول آن در تاجیکستان و در باره «سغدی» ها، اقوام کهن ایرانی در مسیر جاده ابریشم و اسناد نوشتاری بسیار قدیمی و مهم و تاریخی به زبان سُغدی که در این منطقه یافت شده بود(من این اسناد را در موزه شهر تورفان در سین کیانگ چین به چشم دیده ام)، مطلبی نوشته بود و مرا با تاجیکستان آشنا کرد. همه این عناصر تاثیر بسیاری در شکلگیری یک سفر خیالانگیز به تاجیکستان در من زنده میکرد. ولی افسوس که آمال من دور از دسترس بود.
در سال ۱۹۹۲، فرصتی پیش آمده بود تا با گروهی از دانشگاهیان تهران به ترکمنستان برویم و از پایتخت زیبای آن عشق آباد، خرابههای «نسا»ی باستانی(پایتخت زمستانی اشکانیان) در پیرامون آن و شهر تاریخی مرو و مقبره سلطان سنجر دیداری داشته باشیم. در آنجا تصمیم گرفتیم که اکنون که در نزدیکی تاجیکستان قرار داریم، همگی به دوشنبه برویم. ولی متأسفانه به دلیل جنگ داخلی در تاجیکستان، سفیر ایران در عشقآباد (جناب آقای باقری که یادش بخیر باد) ما را از رفتن به دوشنبه بازداشت.
سالهای اولیه استقلال تاجیکستان با مناقشات داخلی آغاز شد و غمانگیزترین صفحه تاریخ این ملت کهنسال را ورق زد. چه طور شده بود که مردم تاجیکستان بروی برادران خود آتش میگشودند، نه این باورکردنی نبود. ایرانیان و مردم ایرانیتبار همیشه در کنار یکدیگر به جنگ با دشمن رفتهاند و سینه دشمن را شکافتهاند. آرشها جان خود را در تیر کرده و از سرزمین نیاکان دفاع کردهاند. این جنگ داخلی در تاجیکستان و افغانستان، از دو سرزمین ایرانی زبان، منشأ بیرونی و درونی داشته و دارد. در هرحال این جنگ خانمانسوز در تاجیکستان، با میانجیگری ایران و روسیه به نوعی به آشتی و مصالحه ای تلخ منجر شد و جنبش اسلامی و هواداران امامعلی رحمانف (از کمونیستهای تاجیکستان که رهبری بخش دولت را بر عهده داشت) به صلح گرایید. ناگزیر در تاجیکستان تقسیم قدرت شکل گرفت و مخالفان برخی پستها را در اختیار گرفتند. در سایه بزرگواریهای مردم تاجیک و دولت تاجیکستان و همکاری سازمانهای بینالمللی به ویژه مساعی و اهتمام ایران و روسیه، این صلح پدیدار شد و اکنون فقط خاطره تلخی از آن دوره باقی مانده است.
پس از استقلال تاجیکستان، گامهای نخست برای شناسایی مشاهیر علم و ادب و فرهنگ تاجیک به ملت ایران با شتابی باورنکردنی برداشته شد. در سالهای سیاه جنگ داخلی، آثار با ارزش شاعران و نویسندگان تاجیکی، در دسترس مردم ایران قرار گرفت. رایزنی فرهنگی ایران در تاجیکستان و سفارت جمهوری اسلامی ایران نقش بسیار بزرگی در توسعه روابط فرهنگی دو ملت برادر انجام دادهاند که درخور تحسین است. اگرچه، در قبل انقلاب اسلامی ایران هم، ادیبان و مشاهیر ایران با همتایان خود یا حضوری یا از طریق مکاتبه، ارتباط داشتهاند. آشنایی مرحوم سعید نفیسی ادیب ایرانی با صدرالدین عینی و مکاتبات آنها، از صفحات پربار تاریخ روابط علمی و فرهنگی دو کشور است. سفر شعرا و هنرمندان ایرانی به جمهوری شوروی تاجیکستان هم چندباری انجام شده بود. در تهران فیلم سینمایی «رستم و سهراب» را که ساخته استودیوی «تاجیک فیلم» بود، فراموش نمیکنیم و تماشای آن هم در سینما و هم در تلویزیون، در خاطرهها نقش بسته است.
مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز (که منهم بیش از پانزده سال از تاسیس به بعد، عضو هیأت تحریریه آن بودم) مقالات متعددی از زمان تأسیس خود در سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۲)، درباره تاجیکستان درج کرده است و بعد ها فصلنامه «آمودریا» به زبان روسی این مهم را دنبال میکرد. یک شماره از مجله کیهان فرهنگی سال ۱۳۷۲ (اکتبر ۱۹۹۳) تحت شماره ۸ «ویژه فرهنگ تاجیکستان» مطالب بسیار زیادی درباره تاجیکستان چاپ کرده بود. پیش از آن در زمینه ادبیات کودکان، جُنگ ادبی کودکان و نوجوانان، نشریهای تحت عنوان «آیش» در سال ۱۳۶۸ (۱۹۹۰) ، پیش از فروپاشی شوروی با همکاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران و بنیاد فرهنگ تاجیکستان شوروی به مسئولیت کمال نصراله از تاجیکستان و جعفر ابراهیمی از ایران منتشر شده بود که متأسفانه ادامه نیافت و با فروپاشی شوروی، استقلال تاجیکستان و جنگ خانمانسوز داخلی این موضوع به فراموشی سپرده شد.
انتشارات بینالمللی الهدی مساعی و اهتمام زیادی در شناساندن چهرهها و مشاهیر علم و ادب و تمدن و فرهنگ تاجیکستان به مردم هم زبانشان در ایران داشته است که درخور قدردانی است. انتشار کتاب پرارزش «تاجیکان»، نوشته زنده یاد باباجان غفوراف (آکادمیسین و بنیانگذار آکادمی علوم تاجیکستان) در تهران به زبان تاجیکی (سیریلیک) و فارسی، از استقبال کم نظیری برخوردار شد.
در بنیاد دائرهالمعارف اسلامی ایران، (که در سالهای ۱۳۷۸-۱۳۸۱ در آنجا مدیر بخش جغرافیا بودم) با استفاده از کتابهای تاجیکی، به ویژه انسکلوپدیای تاجیکستان شوروی(به زبان تاجیکی با لافبای سیریلیک[بر پایه الفبای روسی]) ، که در ۸ جلد در دوره شوروی منتشر شده بود، با تاجیکستان آشنائی بیشتری یافتم.
در دیدار و ملاقات با دانشمندان تاجیکی در کنفرانسهای بینالمللی در تهران مذاکرات زیادی با آنها داشتم و در مورد تاجیکستان کسب اطلاع کرده بودم.
چون عاشقی که در شوق دیدار یار لحظه شماری میکند، برای دیدار از تاجیکستان لحظه شماری میکردم تا اینکه به من گفته شد که از سوی دفتر مطالعات سیاسی و بینم المللی وزارت امور خارجه، برای حدود شش ماه به تاجیکستان رفته و تحقیقات علمی انجام خواهم داد. این برای من بزرگترین اقبالی بود که سراغم آمده بود. برای رفتن آماده شدم. مقرر بود که در آبان ماه ۱۳۷۹ (اکتبر ۲۰۰۰) در مراسم بزرگداشت رودکی، به تاجیکستان بروم، اما نمیدانم چطور شد که این وصال به من دست نداد. باز هم دلگیر شدم که نتوانستم به دوشنبه بروم. تأسف بسیار خوردم و به امید آینده ماندم. چند بار دیگر تاریخهایی برای سفر معین شد، ولی امکانپذیر نشد. این طلسم دیدار از دوشنبه نمیدانستم چه وقت شکسته می شد. امکان سفر به دوشنبه در هفته پایانی سال ۱۳۷۹ (مارس ۲۰۰۱) برایم فراهم شد. مقرر شده بود روز جمعه ۲۵ اسفند (۱۹ آوریل) از تهران به مشهد و از مشهد در همان روز به دوشنبه بروم. روز ۱۹ آوریل از خانواده خداحافظی کردم و به مشهد آمدم، در آن روز، در هواپیمای تاجیکی جایی برای من رزرو نشده بود و باز من ماندم و شوق دیدار تاجیکستان.
در مشهد ماندم و منتظر روز سهشنبه شدم که پروازی دیگر بود برای دوشنبه. فرصتی پیش آمد تا گشتی در مشهد داشته باشم. روز سهشنبه به فرودگاه رفتم و پس از ساعتها انتظار و بیقراری، سرانجام هواپیمای «یاک» کوچک تاجیکی ما را از فرودگاه مشهد به سمت شمال شرقی از فراز کُپت داغ، صحرای قره قوم و قزل قوم و شرق ازبکستان و کوههای پربرف حصار وارد «وادی حصار» کرد و در هنگام تحویل سال نو و در یک غروب بسیار زیبا و دلانگیز آغاز بهار، وارد شهر دوشنبه شدم. باور نداشتم که به وصال معشوق رسیده باشم. آسمان صاف بود و آبی و آرام و روشن و من مدهوش و سرمست از اینکه سرانجام به تاجیکستان رسیده ام. از طرف سفارت ایران در دوشنبه، اتومبیلی برای بردن من به سفارت آمده بودو در مهمانسرای سفارت اقامت کردم. سفیر ایران در دوشنبه آقای سید رسول موسوی دستورات لازم برای اقامت من داده بودند.
صبح روز اول بهار و اولین روز نوروز، قبل از طلوع آفتاب، طبق یک برنامه از قبل تنظیم شده، از دوشنبه به همراه سفیر به ختلان زمین رفتیم و در مراسم برزگداشت جشن نوروز در شهر کولاب مرکز استان ختلان در جنوب تاجیکستان، شرکت جستیم.
فراموش نشدنیترین خاطره زندگیام در بین مردم ختلان زمین در شهر کولاب و در مراسم بزرگداشت استقبال از نوروز، رقم زده شد. اکنون دریافتم که شانس آن را داشتم که در اولین روز بهار در این جشن پرشکوه شرکت داشته باشم. در آن روز، پس از دیدار از آرامگاه عارف ایرانی «میرسیدعلی همدانی» و بازدید از آثار خانه (موزه) گرانبهای آن، در مراسم جشن شرکت کردیم.
نوروز در ختلان زمین
مراسم در شهر کولاب مرکز ولایت ختلان در مجموعه (استادیوم) جشنها و آئین ها بر گزار می شد. روستاهای ختلان زمین، شبیه روستاهای فومن و پیرامون است، با این تفاوت که بجای سقف گالی پوش، سقف شیروانی دارند. اغلب مردم لباس محلی میپوشند. مردان با کلاههای تاجیکی و لباس سیاهرنگ آجیده بلند به نام «جامه» و زنان با لباسهای محلی شامل پیراهن راسته بلند ابریشمی رنگارنگ (خان اطلس) می پوشند و برخی با روسری و اغلب بدون روسری در انظار ظاهر می شوند.
ما هنگامی که به کولاب رسیدیم، با استقبال رسمی از سوی مقامات محلی روبرو شدیم. هیئتی از استان همدان به سرپرستی استاندار و برخی ادارات استان و مدیران کل استان هم در کولاب حضور داشتند که برای مراسم «خواهر شهری» کولاب و همدان(به سبب اینکه زادگاه میر سید علی همدانی است و وی در کولاب مدفون است) حضور داشتند. در دو سوی خیابان اصلی شهر، دختران و پسران دانشآموز و به فاصله هر ۱۰۰ متر یک پلیس، برای تشویق و استقبال از میهمانان صف بسته بودند. در جلوی عمارت مرکز حکومت منطقه فرش قرمز پهن کرده و دستهای از نوازندگان محل، با سرنا (به زبان تاجیکی کرنا، هر یک به بلندی حدود ۲ متر) و دف، ایستاده بودند. در هنگام ورود، با نواختن موسیقی محلی از ما استقبال کردند.
در اجلاسی که در خانه دولت حدود یک ساعت طول کشید، مقامات با هم گفتگو کردند و ما را به همدیگر معرفی کردند. پس از معرفی میهمانان و رد وبدل کردن عیدی (اسکناسهای نوی ایرانی و روبل تاجیکی[که در حال جایگزینی با پول جدید تاجیکی به نام «سامانی» بود]» جلسه پایان یافت. از آنجا برخاسته به زیارت مقبره میرسیدعلی همدانی (از عرفای قرن هشتم ایران، اهل همدان که در کشمیر و این حدود زندگی میکرد) رفتیم. همهجا را آب و جارو کرده بودند و پیرامون این مقبره پارک بزرگی بود که موزهای در کنار مقبره بود، دو طبقه و مثل همه موزههای اتحاد شوروی سابق، از مکاتبات، کتابها، آثار تاریخی و باستانی و خلاصه مجموعهای بسیار ارزشمند، آراسته شده بود. پس از بازدید ما را به درون اتاق پذیرایی بردند که به سبک سنتی تاجیکی آراسته شده بود و با عسل، سرشیر، نان کلوچه و شیرینی و میوه و آجیل (محلی) پذیرایی کرده و بعد در پیالهها برای ما چای آوردند.
از آنجا به طرف برگزاری مراسم نوروز رفتیم.
فضای معنوی حاکم بر جشن مرا مبهوت و حیران کرده بودم. در این فضای گسترده دورادور زمین استادیوم غرفه هایی برپا کرده بودند. در هر غرفه بخشی از زندگی روستایی مردم ختلان به نمایش گذاشته شده بود و می شد گفت که موزه زنده مردمشناسی تاجیکان ختلان بود. در غرفه ها از پختن سمنو برای سفره هفت سین(اینجا سمنو (به زبان محلی سومه لک])در دیگهای بزرگ و به صورت احسان بین مردم توزیع می شد) و انواع نان و شیرینی محلی، سبزه سفره هفت سین، حتی نمایش عقدکنان دختران و پسران جوان، کودکانی در گهواره های محلی تزئین شده، پخت نان ، شیرنی، مراسم موسیقی سنتی زنده، نمایش ساخت اسباب و آلات موسیقی(از جمله دوتار تاجیکی که یکی را هم به من هدیه دادند، که پیر مرد سازنده، با اصرار من به پرداخت بها موافقت نکرد و گفت مهمان من هستید) و نمایش تولیدات دامی، از کره گیری در «تولم» و ساخت ابزاز و یراق سوارکاری و ابزار و ادوات زندگی روستایی تا بافت پارچه ابریشمی همه و همه در این نمایشگاه بازدید کننده را با شیوه زندگی مرم محل آشنا می کرد.
همه جا رنگ بود و گل بود و سرور و شادمانی. زهی سعادت بر مردمی که با این شوق و ذوق و علاقه، مراسم نوروز را جشن میگیرند. برای من که در طول پنجاه سال زندگی در سراسر ایران زمین مسافرت کرده بودم، از کشورهای زیادی دیدار کرده بودم، دیدن این مراسم شگفتانگیز بود و باورنکردنی. به کنار هر سفرهای که رفتم، دستان مهربان زن و مرد تاجیکی، برایم نان پیشکش میکرد. نوعروسان و دامادهای جوان برای میمنت و مبارکی آغاز پیوند زندگی در کنار این سفرههای پربرکت ایستاده بودند و من فقط میتوانستم در بهت و حیرت آنها را نظارهگر باشم و بگویم پیوندتان ناگسستنی باد.
مراسم با موسیقی محلی و نواختن کُرنا (از جنس برنز و به بلندی حدود دومتر، که من فقط تصویر آنرا دیده بودم) و رقص و نمایش رویش زمین و بیدار شدن جهان و آغاز گرما و فرا رسیدن بهار آغاز شد و چه زیبا بود و دلانگیز، «بُزکِشی» و کُشتی پهلوانان، معرکهای بود که چشم میخواست که ببیند، نه یک چشم، نه دو چشم، هزاران چشم میخواهد انسان که بتواند تمام این زیباییها و مراسم سنتی و باستانی ایرانی نژادان را نظارهگر باشد. من قصد آن ندارم که این مراسم را به تصویر بکشم، زیرا موزهای بود از یک زندگی و سیر تحول تاریخی تمدن و فرهنک نژاد ایرانی. میگویند منظومه «یوگنی آنهگین» اثر پوشکین، دائرهالمعارف زندگی سنتی روسی است و من میگویم جشن نوروز در تاجیکستان بزرگترین دائرهالمعارف زنده و گویای تاریخ تمدن و فرهنگ ملت تاجیک است. بگذارید شرح این مراسم را نه برای مردم تاجیک که خود در آن شرکت داشته و دیدهاند و میدانند، بلکه برای مردم ایران و در روزنامهها یا مجلات فرهنگی ایران بنویسم. نمایش این مراسم و دیگر مراسمی که در نقاط دیگر تاجیکستان عزیز را از تلویزیون تاجیکستان دیدم و لذت بردم و چه خوب است که در پایان عرایض خود درخواست کنم که این مراسم را بصورت نوار ویدئویی تولید کنند و در اختیار مردم سایر نقاط جهان، از جمله من که کوچکترین دوست ملت بزرگ تاجیک هستم قرار دهند و از دوشنبه تا دوشنبه در دوشنبه را برای سالهای بعد نیز آرزو کنم.
طبق بررسی به عمل آمده، در تاجیکستان نوروز را کوتاه ولی باشکوه جشن میگیرند. نخست اینکه سال تحویل مفهومی ندارد. سپس، روز اول نوروز (۲۱ مارس) را در تمام تاجیکستان به صورت جشن عمومی برگزار میکنند. در هر منطقهای، خواه شهر، روستا یا محله، محل اجتماع نوروزی وجود دارد. مردم منطقه با پوشیدن لباسهای نو، در این مراسم شرکت میجویند. بدین ترتیب که دختران و زنان بهترین لباس خود را میپوشند (که معمولاً ابریشمی است و رنگارنگ) و آرایش میکنند و تازه عروسها و تازه دامادها با لباس عروسی در جشن شرکت میکنند. محلی که مراسم نوروز در شهر کولاب در آن برگزار میشد، در شمال شهر در دامنه تپهای در محل یک شرکت تعاونی کشاورزی روستایی بود به مساحت شاید چندصد هکتار. در مسیر راه ورودی، در سمت چپ، غرفههایی (بدون دیوار) ردیف شده بودند که فقط پشت آنها پوشیده بود و بر روی این دیوارها قالی و قالیچه و روتختیهای سوزندوزی شده محلی زنان تاجیک با نقش و نگار «مبارک» ، «سال نو مبارک» ، «نوروز عجم مبارک»، «هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز» آراسته شده بود. این نکته را نیز یادآوری کنم که در تمام خیابانها، سردر ساختمانهای بلند و خلاصه هرجایی که امکان داشت، شعارهای نوروزی به چشم میخورد که بر بستر پارچههای سفید با رنگ آبی یا قرمز، شعار «مبارکباد» نوشته بودند. در هریک از این غرفهها، که حدود ۱۲ متر مساحت داشت، تعدادی متشکل از زن، مرد، دختر، پسر، کودک شیرخوار (معمولاً در گهواره) نشسته بودند و نمایشی از زندگی سنتی را همراه با سوغاتیها و سفره هفتسین (یا هفت شین) اجرا میکردند. در تمام این غرفهها تعدادی نوازنده محلی برنامه اجرا میکردند و دیگرانی که دستشان به کاری بند نبود میرقصیدند. تهیه کره از دوغ، پخت نان، نمدمالی، نگهداری بچه، ریسیدن نخ، پارچهبافی، تهیه ابزارآلات کشاورزی، تهیه و ساخت سازهای محلی (یک دو تار در یکی از این غرفهها به من هدیه کردند)، جدا کردن تخم پنبه از غوزه، سوزندوزی و گلدوزی بر روی پارچه و نیز صنایع دستی، نمایش انواع نانها، و خلاصه هزاران مورد دیگر، از جمله نمایشهای مردمی و زندهای بود که دیده میشد.
.
مراسم عروسی سنتی در چندین غرفه به نمایش گذاشته شده بود و عروسیها را به این محل منتقل کرده بودند. عروسها، لباسهای سفید و تاجی بر سر و آرایش شده و زیبا بر پای سفره عقد نشسته و زنان بدور او حلقه زده و شال ابریشمی سفیدی بر سر او گرفته بودند (تقریباً شبیه قندساییدن بر سر عروس در ایران). آنقدر این مراسم زیبا بود که زبان از گفتن آن ناتوان است. ما از کنار هر غرفه که رد میشدیم، از ما پذیرایی میکردند. نان و شیرینی تعارف میکردند، سمبوسه میآوردند و سومَنَک (سمنو) تعارف میکردند. سمنوها بسیار خوشمزه و شیرین بود.
در کنار و در روبروی این مراسم، در میدان سرسبزی، مردان و جوانان در حال سوارکاری بودند و بازی محلی و بسیار پرشور خود «بُزکِشی» را انجام میدادند و دلاوریهای خود در تاخت و تاز را برخ دختران میکشیدند.
پس از گذر از این مراسم، ما را به جایگاه هدایت کردند. سایبانهایی از چادر برافراشته و در زیر آن صندلیها را چیده بودند. ما را در ردیف اول نشاندند. جایگاه ما در بلندی بود و مشرف بر تمام دشت و محل اجرای مراسم. جایگاه درست روبروی صحنه نمایش بود و در ارتفاع ۵ متری از آن قرار داشت، ابتدا استاندار منطقه به میهمانان خوشآمد گفت و سپس سخنرانی مبسوطی ایراد کرد. آنگاه برنامه های رقص و آواز محلی اجرا شد و سپس مراسم نوروزی آغاز شد.
ابتدا، صحنه به عنوان یک زمین بکر در نظر گرفته شده است، سپس دهقانی به صحنه میآید و شروع به آماده کردن زمین با کج بیل میکند. ردیف گیاهان (غلات) با دخترانی که لباس سبز پوشیده و به ردیف پشت سر هم بر روی زمین سجده کردهاند، نمایش داده میشود. حدود ۱۰ ردیف از این دختران شرکت داده شده اند. رعد و برق میزند، باران میبارد (اجرای این صداها با نوار و از بلند گو پخش می شود) و گیاهان (دخترتن سبز پوش) آرامآرام، با حرکت موزون، سر از خاک بیرون میآورند(نمایش روییدن ساقه گندم). دهقان آواز میخواند و سپاس یزدان را بجای میآورد. دختران سرپا میایستند و میرقصند و دختران دیگری در حلقههایی در اطراف صحنه ظاهر میشوند و با لباسهای رنگارنگ ، همچون نمادی از گلهای صحرایی را به نمایش میگذارند. گروه دیگری از دختران با شنلهای آبیرنگ در حالی که شنلهای خود را باد میدهند از کنار صحنه میگذرند (نمایش ابر گذرا). شادمانیها به مناسبت فرا رسیدن بهار آغاز میشود. ساز و دهل میزنند آواز بهاریه میخوانند. در این هنگام ملکه بهار (دختری زیبا با پیراهن سپید بلند) (در ایران بهار خانم) از کوهها (از بالای جایگاه، از تپهای که بر بلندی آن مجسمه عظیمی از شاه اسماعیل سامانی برافراشته شده است) خرامان خرامان پایین میآید و در عقبه آن، دختران با پیراهنهای رنگارنگ، در حالی که هر چهار نفر، از چهار گوشه پارچه سوزندوزی شده رنگین و پر نقش و نگار (روتختی) گرفته اند، و نمایشی از مزارع پر گل و رنگارنگ را اجرا می کنند، بدنبال ملکه بهار در حرکتند و تداعی رُستن گلهای رنگین صحرایی در پی آمدن عروس (ملکه بهار) را در بیننده ایجاد میکنند.
ملکه بهار هنگامی که به کنار جایگاه ما میرسد میایستد، خوشآمد میگوید و تعظیم میکند. سپس به جایگاه میرود و در پشت تریبون قرار میگیرد و با لهجه شیرین تاجیکی میگوید که «من ملکه بهارم، رسیدن بهار را به شما اعلان میدارم». رقص و پایکوبی شدت می گیرد و شادی و سرور به اوج می رسد. اسبسواران میآیند، هر کاروانی از اشتران (که با پوشاندن روکشی شتری رنگ به دو نفر جوان که در پشت سر هم قرار گرفتهاند و نفر جلویی گردن و سر شتر را که از تخته درست کردهاند، در دست دارد) وارد میشوند. هنگامه عظیمی برپاست که باید می بودید و می دیدید[۱].
هنوز مراسم تمام نشده است که ما را به بالای تپه میبرند. در پشت مجسمه عظیم شاه سامانی، جایگاهی درست کردهاند و رواقهایی از مصالح سخت و ساختمانی زیبا ایجاد کردهاند. میزهایی چیدهاند با رومیزی سفید و براق و بجز مشروب (آنهم بخاطر ما) همهچیز از میوه و شیرینی، آجیل محلی و رانهای آب پز شده یک تکه گوسفند (یَخْنی) بر روی میزها، جوجهکباب، مرغ بریان، سمنو، شوربا، خلاصه هرچه دلت میخواهد فراهم کرده بودند.
ناهار میخوریم، که حدود ۲ ساعتی طول میکشد. در هنگام صرف ناهار، خوانندگان بسیار مشهور تاجیک از جمله «دولتمند خال» (که در ایران هم برنامه اجرا کرده است) با صدای گرم خود به افتخار میهمانان ایرانی، غزلهایی از حافظ و اشعار سعدی و مولانا می خواند.
از مردی شیکپوش که دست به سینه در کنار میزها ایستاده تا به میهمانان خدمت کند، محل دستشویی را می پرسم. با متانت و خندهرویی مرا به دستشویی (به زبان تاجیکی «حاجتخانه») راهنمایی میکند. دستشویی اشغال است و منتظر میمانم. او هم در کنارم ایستاده است. سر صحبت را باز میکنم و معلوم میشود که نامش «دکتر طبری» و سرجراحان شهر است و در بیمارستان کار میکند، استاد دانشگاه است و پزشک متخصص. یاد پزشکان خودمان میافتم و … از او عذرخواهی میکنم که وقتش را گرفتهام. میگوید که من برای خدمتگزاری شما میهمانان اینجا ایستادهام و شما برای من مرحمت هستید.
پس از پایان مراسم ناهار، در حالی که در گوشه و کنار محل مراسم جشن، سوارکاری و کشتی گیری ادامه دارد، ما را به شهر میبرند. در یک خانه ویلائی دوطبقه بسیار گرانقیمت (که بعدها به من گفته شد به یکی از تجار شهر تعلق دارد) در محیطی کاملاً مطلوب، در یکی از اتاقهای خواب بر روی تخت دراز میکشم و در فضای عطرانگیز خوردنیهایی که بر روی میز چیدهاند، گلابی (شبیه خوج اما بزرگتر و با رنگ زرد و آبدار که به تاجیکی به آن «ناک» می گویند و به طور سنتی نگهداری می کنند)، بادام، سیب، پرتقال، زردآلو (خشکیده همانند آلو بخارا) بخواب میروم و حدود دو ساعت میخوابم.
پس از اینکه بیدار شدم ما را به ساختمان رادیو تلویزیون میبرند و در مورد روابط همدان و کولاب و شخصیت میرسیدعلی همدانی چند سخنرانی در سالن کنفرانس انجام می گیرد و پس از آن ما عازم دوشنبه میشویم و میهمانان همدان، در همانجا میمانند.
صفحههایی از تاریخ کولاب
شهر کولاب چون هرلبوک باستانی تاریخی غنی و قدیمی داشته، در ردیف شهرهای مشهور تاجیکان میایستاد. متأسفانه عاید به تاریخ این شهر تا حال تدقیقات جدی به سامان نرسیده است.
در چند سال آخر، مردم کولاب هنگام عمارتسازی یا دفن مرحومان در گورستان «خوجه غائب» ظرفهای زیاد سفالین پیدا کردهاند. تحقیق آنها نشان داد که اکثر بازیافت به عصر برنجی متعلق بوده، قسماً به دور کوشانیان (قرن ۳ تا ۴ میلادی) و باقیمانده به عهد باکتریایی و سامانیان منسوبند. این نشانههای آثار نیاکان ما را وادار میکنند که به آموزش گذشته دور شهر نظری جدی افکنیم.
سال ۱۳۸۴ میلادی، پیر فاضلان کشمیر، فیلسوف و مرد برومند مشرق زمین، «میرسیدعلی همدانی» هنگام بازگشت به وطن در شهر «کَبْرَوْسواد« هند از دنیا درگذشت. موافق تدقیقات فیلسوف تاجیک «ماهر خوجه سلطانف»، علی همدانی وصیت نموده است که او را در ملک ختلان به خاک سپارند. چونکه او در موضع امروزی شهر زمان زیادی را به مبلغ ۱۲ هزار دینار خریده بود و دخترش «ماه خراسان» ، دامادش «خوجه اسحاق ختلانی» با نبیرههایش در همین جا زندگی داشتند. بعدتر به شرافت مرقد میرسیدعلی همدانی شهر کولاب وسیع و آب گشته، به یکی از مرکزهای کلان سیاسی و اقتصادی و مدنی و تجارتی کوهستان تبدیل یافت.
در آثار خطی گذشته نخستینبار کولاب در کتاب «عبدالله نامه» حافظ تنش بخارایی همچون پایتخت ختلان آمده است. موافق معلومات این اثر، کولاب در اول عصر ۱۴ شهری آبادان بوده، قلعهای بزرگ، دیوارهای مستحکم و سه دروازه داشته است. از قسم شمال دروازه چارسو، از غرب دروازه امام و از جنوب دروازه دارالشهر خدمت میکردند. از این دروازه راههایی زیاد به شهر و ناحیههای ختلان -زام، وشگرد، کنگوت، دشت کولاغ و چارسو میبردند.
سرحد قلمرو ختلان موافق اخبار «عبدالله نامه» در شرق تا زمان قیرقیزهای پامیر، در غرب تا قبادیان، در شمال تا به حصار و در جنوب تا به سلسله کوههای طخارستان طول میکشید.
کولاب در دوره میری «تتر بِک» (۱۸۶۰ ـ ۱۸۷۰) باز آباد گردیده، موقع سیاسیاش را مستحکم نمود و آن اکثر ناحیههای کوهستانی تاجیک را به خود مطیع گردانید. در آخر سر، خان دو مرتبه به بخارا لشکر کشیدنی شد. از پرقوت شدن کولاب امیرمظفر به هراس آمده، به یاری بیواسطه شاه روسیه سال ۱۸۷۰ بعد ۶ ماه مبارزههای شدید کولاب را ضبط نمود. برای سست کردن نفوذ شهر و راه ندادن به پرقوتی ناحیه، حدود «میریگری» پیشین را به دو «بیکیگری» -کولاب و «بلوچووان» جدا کردند. شهر تدریجاً بسیار جبهههای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود را از دست داده، تا دوره شوروی به یک شهرک عصر میانگی تبدیل یافت.
امروز نفس تازه استقلال در گشایی شکوفائی امروزه و آینده شهر گردیده است. امید است که آینده باز حجت و دلیلهای نوین صحنههای تیره تاریخی این شهر باستانی تاجیکان را روشن خواهند گرداند. این گشایشها امکان میدهند که به گذشته نظر کرده، آیندهای درخشان را پایگذار باشیم.[۲]
این مراسم و دیگر مراسمی را که در نقاط دیگر تاجیکستان عزیز برگزار شد، از تلویزیون تاجیکستان دیدم و لذت بردم و چه خوب است که در پایان عرایض خود درخواست کنم که این مراسم را بصورت نوار ویدئویی تولید کنند و در اختیار مردم سایر نقاط جهان، از جمله من که کوچکترین دوست ملت بزرگ تاجیک هستم قرار دهند و «از دوشنبه تا دوشنبه در دوشنبه» را برای سالهای بعد نیز آرزو کنم.
خردمند و خانه آباد باشید(تکیه کلام مردم بدخشان کوهستانی در تاجیکستان).
*نسخه آغازین این نوشته در ماهنامه فرهنگی، اجتماعی، هنری کلک، شماره ۴ (پیاپی۱۲۴)، اردیبهشت ۱۳۸۰، ص ۲۸-۳۲ منتشر شده بود.
[۱] – یک فیلمبردار از تلویزیون ایران به نام محمدعلی جعفریان در این مراسم شرکت کرده بود و از مراسم فیلم می گرفت. از او خواستم یک نسخه کپی هم به ما بدهد. پذیرفت و قول داد در شهر دوشنبه این کار را انجام و تحویل خواهد داد. به وعده وفا نکرد. بعد از بازگشت به ایران چند بار سراغ او را گرفتم و یاد اور شدم. قول داد و انجام نداد.
[۲] – نوشته، مظفر عزیزاف(باستانشناس)، روزنامه نوید کولاب، شماره ویژه (۹۴۷۸) ۹ – ۱۰ ، ۲۱ مارس ۲۰۰۱ (به مناسبت میهمانان ایرانی به دو زبان فارسی و تاجیکی با الفبای کریلیک). سعی شد عین نوشتار تاجیکی منتقل شود تا اندکی با ادبیات تاجیکی نیز آشنا شویم.