خاطره بیست‌ودوم از کتاب «خاطرات خوب»/زندگی پر از زیبایی است

اخبار انجمن را همرسانی کنید.

بازدیدها: 48

صف نانوایی به دو بخش تقسیم شده، تکی و چندتایی. من در صف چندتایی ایستاده‌ام. چندنفری پیش از من رسیدند و طبیعتاً باید صبر کنم تا نوبت من برسد و نان بگیرم و برگردم به خانه. صف خیلی طولانی نیست؛ اما به دلیل کرونا مردم بافاصله بیش‌تری از یکدیگر ایستاده‌اند. بالاخره نوبت به خانمی می‌رسد که پیش از من قرار دارد. کارت‌بانکش را به‌طرف شاگرد نانوا دراز می‌کند و می‌گوید: یکی‌ و نصف! شاگرد نانوا بدون این‌که کارت را بگیرد دوتا نان بر می‌دارد و به سمت خانم دراز می‌کند و می‌گوید: صلواتیه! مشخص است که نانوا با زبان بدن به خانم می‌گوید: حالا که نان صلواتی است، به‌جای یکی و نصف، دوتا نان بگیر و برو به‌سلامت. خانم دوتا نان را نمی‌گیرد و به شاگرد نانوا می‌گوید: برای ما یکی و نصف نان کافیه! لطفاً یکی را نصف کن و بده به من. شاگرد نانوا همین کار را می‌کند و خانم با یک و نصف نان می‌رود.

نوبت صف تکی است. نوجوانی که به نظر می‌رسد از هم‌شهری‌های من است، یک اسکناس دوهزاری و یک اسکناس یک هزاری، جمعاً سه هزار به سمت نانوا دراز می‌کند و می‌گوید: یکی. نانوا بدون این‌که پول را بگیرد یک قرص نان در دست مشتری می‌گذارد و می‌گوید: صلواتیه! انگار همشهری ما منظورش را نمی‌فهمد و از این‌که شاگرد نانوا پولش را نگرفته متعجب است. نانوا که احتمالاً مشتری‌هایش را خوب‌تر می‌شناسد به جوانک می‌گوید: خیراته! هم‌شهری ما نان را می‌گیرد، پولش را به جیب می‌زند و صف تکی را به نفع دیگری خالی می‌کند.

این نانوایی بربری نزدیک خانه‌ ما معمولاً شب‌ها و صبح‌های جمعه، ماه روزه، بیش‌تر در ساعات نزدیک افطار، و در روزهای مناسبتی مذهبی که ماشاءالله در ایران کم هم نیست، نان صلواتی توزیع می‌کند. البته خود نانوا که این‌همه سرمایه ندارد که بتواند این کار را انجام دهد. افراد خیرخواه می‌آیند و هزینه‌ پخت یک یا دو یا چند تنور نان را می‌دهند و خود می‌روند. نانوا در زمان معین نان را می‌پزد و بدون حضور آن فرد خیّر، نان را توزیع می‌کند. گاهی هم به‌ویژه در ماه روزه افراد خیّر باید نوبت بگیرند. هزینه‌ مقدار نانی را که به‌عنوان صلواتی توزیع می‌کنند، به نانوا می‌پردازند و نانوا می‌گوید که مال شما مثلاً فردا ساعت چند تا چند توزیع می‌گردد.

نوبت به من می‌رسد دوتا نان می‌گیرم و به‌طرف خانه حرکت می‌کنم. سعی می‌کنم قدم‌هایم فشرده و کوتاه باشد تا دیرتر به خانه برسم. در راه هی به آن خانم فکر می‌کنم. با خودم می‌گویم اگر من جای او بودم، آیا دوتا نان را می‌گرفتم و می‌رفتم؟! اما چرا او حاضر نشد که نیم نان را بیش‌تر از نیاز خود بردارد و برود. به این نتیجه می‌رسم که او کار درستی انجام داده؛ شاید این نیم نان برسد به دست کسی که واقعاً نیازمند آن است. از طرفی این نیم نان درحالی‌که بدان نیاز نباشد، حیف می‌شود و نهایتاً سر از سطل زباله در می‌آورد. پس خانم کار درستی انجام داده، مگر نه آن است که دینمان، ما را از اسراف کردن بر حذر داشته است.

با وصف آنکه راه دور نیست، هنوز به خانه نرسیدم و هنوز به آن خانم فکر می‌کنم. نه‌تنها به آن خانم که بلکه کم‌کم ذهنم با کل این روند نان صلواتی درگیر می‌شود. فردی که هزینه‌ پخت این تنور را پرداخت کرده، کاری انسانی و شرافتمندانه انجام داده که به فکر کمک به هم‌نوعانش بوده، تنها این نیست، او به نانوا اعتماد کرده، پولش را پرداخته و رفته پی کارش. نیامده سر صف بایستد و نان را بگیرد و در دست مشتری بگذارد که این منم! آن آدم خیّر و صدقه‌دهنده. مرا بشناسید ایهاالناس! و این اعتماد اصل مهمی است که زندگی ما سخت بدان نیاز دارد و در نبود آن خیلی از کارها نه‌تنها که به نیکی انجام نمی‌پذیرد؛ بلکه باعث بروز مشکلات زیادی در زندگی آدم‌ها نیز می‌گردد. نکته‌ جالب‌توجه دیگر اصل امانت است که به‌خوبی در رفتار نانوا مشاهده می‌شود. همین‌که نوبت کشیدن نان صلواتی از تنور می‌رسد، اعلان می‌کند که نان رایگان است و در توزیع، تبعیضی میان ایرانی و افغانستانی روا نمی‌دارد. آن نیم نان اضافی را هم که به مشتری پیشکش می‌کند، حتماً به این دلیل است که فکر می‌کند او بدان نیاز دارد. وگرنه می‌تواند آن را برای خودش نگاه دارد. اصلاً می‌‌تواند تمام نان‌های صلواتی را برای خودش بفروشد، اما این کار را نمی‌کند؛ چون اصل امانت‌داری باید در جامعه‌ انسانی‌ـ‌ اسلامی حفظ گردد. وقتی زنگ واحد را می‌فشارم و پلّه‌ها را بالا می‌روم، همچنان به روند توزیع نان صلواتی فکر می‌کنم و به این نتیجه می‌رسم که این صف نانوایی چه‌قدر آموزنده بود. ما باید در کارهای خیر سهم بگیریم. به دیگران اعتماد کنیم. حریص نباشیم، در امانت خیانت نکنیم و این‌که میان انسان‌ها تبعیض قایل نشویم. حالا این صف نانوایی را مقایسه کنید با محیط یک دانشگاه!

حالا که این را نوشتم، اجازه دهید یک خاطره‌ کوتاه دیگر نیز بنویسم. قرار بود با دوستم جایی برویم. گفتیم بهتر است از مترو استفاده کنیم.  دوستم کارت مترو داشت ولی شارژ آن تمام شده بود. اتفاقاً روز تعطیل بود و مسئول توزیع بلیت هم حضور نداشت. رفتیم که از دستگاه خودکار، بلیت تک‌سفره بگیریم که اتفاقاً دستگاه کاغذ جمع کرده بود و قابل‌استفاده نبود. دستگاه‌های خودکار شارژ کارت مترو هم کد ملی می‌خواست که ما نداشتیم. ماندیم که چه کنیم. البته من کارت داشتم که فقط برای یک نفر قابل‌استفاده بود. دو تن از همشهریان هزاره ما هم قبل از ما آنها بودند و در تقلای دریافت بلیت مترو. یکی از مسئولان نظارت مترو آنجا بود و این دو هم‌شهری ما مشکل خود را با وی در میان گذاشتند. کارتش را کشید برای هر دو نفر کارت زد و آنان از محل عبور، رد شدند. البته بدون این‌که هیچ پولی بپردازند. مسئول آنجا از ما پرسید شما چه مشکل دارید؟ دوستم گفت: ما هم مثل آن دو نفریم. پرسید: اتباعید؟ گفت: بلی. گفت کارت یا مدرکی دارید که نشان دهد شما اتباعید؟ دوستم گفت: ولی از آن دو که مدرک نخواستی! گفت: آن دو را از روی چهره شناختم و مطمئن شدم که اتباع‌اند؛ ولی قیافه‌های شما بیش‌تر شبیه ایرانی‌ها است. دوستم گفت: خوب فرض کن ایرانی هستیم، آن‌وقت کارت نمی‌زنی؟ گفت: نه. گفت: چرا؟ گفت: چون ایرانی‌ها هم کارت بانک دارند و هم کد ملی و می‌توانند از دستگاه برای خود بلیت تهیه کنند.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *