خاطره پنجاه‌وپنجم از کتاب «خاطرات خوب»/خاطرِ شما که خون و خاک نیستید

اخبار انجمن را همرسانی کنید.

بازدیدها: 81

من از پس نزدیک به چهل سال زندگی تا به امروز در بی وطنی ای که زاده انتخاب پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و سپس پدر و مادرم و بعد از آن خویش بود، قد کشیدم و دانستم که بی‌مرزترین سرزمین، قلب آدمی است. از شرق تا غرب و شمال تا جنوب ایران و جهان، خویشانی یافته‌ام نزدیک‌تر از دختر عموها و پسرعموهایم. خویشانی نه به‌حکم خاک و خون که به‌حکم همدلی.

بر وضعِ چنین روزگار غداری نباید عیب‌پوش بود و بر پرده سیاهِ دنائتِ دشمنی‌هایش باید که قداره کشید. بی‌جهت سخنم را به قند باید و نیاید دوستی و دشمنی شیرین نمی‌کنم؛ خویشانِ همدلم، من به‌غایت غمگینم! در این روزگار که ستاره‌شماری به زایش شبی دوباره از شب می‌رسد، چه بگویم از بی وطنی و بی روزگاری و بی‌سرزمینی.

افغانستان عزیز به هزار نام دیگر و ایران عزیز به هزاران نام دیگر، نام خواهر و برادر من است نه هم خون و هم خاک؛ هم سرنوشت به نام انسان از تخار تا بامیان و قندهار و مزار و بدخشان …

من جز نام ندارم که ببرم و زیر هر نام نه خاطره که خاطر عزیزی است. خواهرانم، برادرانم، خویشانم بیایید در زیر این سقف بلند برای خاطر هم بخندیم و بگرییم:

هلال جان فرشیدورد، زهرا جان جمالی، حمیرا جان قادری، شیرین جان تاجیک، لطیفه جان سخی، فروزان جان کریمی، سهیلا جان عرفانی، دکتر سید عسگر موسویِ جان، مهندس نادر موسوی سربلند، دکتر احمدشاه احمدی عزیز، آقای رحیمی نازنین، دکتر جامی مهربان، آقای سید موسی حسینی برادرم و بسیار بسیار نام‌های پیش‌ازاین نام‌ها و پس از آن، خاطرتان چقدر عزیز است! از افغانستان تا ایران زیر بار هزار خاطره خوش از شما نشسته‌ام. پر از خستگی و اندوه، دست‌های ناتوانی‌ام را نگاه می‌کنم، دست‌های ناتوانی‌ام را بگیرید!

دست‌های ما /شاخه‌ها کشیده در پناه هم

لانه پرنده‌ای است

دست‌های ما/ در مسیر بازوان بی‌قرار ما

جویبار زنده‌ای است

دستهای ما پیمبران خامشند

آیه‌های مهرشان به کف

بر بلور جانشان داغ و بوسه آشکار

دست‌های ما رهروان سرخوش‌اند

دست ما به عشق ما گواست

دست‌های ما کلید قلب‌های ماست

سیاوش کسرائی

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *