خاطره سیونهم از کتاب «خاطرات خوب»/صلحطلبی زرد را دور بریزیم
بازدیدها: 64
تصویر خیلی از ما ایرانیها از افغانستانیها مثبت نیست. این نه تقصیر نژادپرستی ایرانی است و نه اشکالی متوجه عزیزان افغانستانی است. نمیخواهم در این یادداشت از نازنین بودن مردم زجرکشیده افغانستان بگویم که نیاز به گفتن نیست بس که واضح است. میخواهم در عوض بحثی پایهای را مطرح کنم درباره اینکه چرا اینهمه از صلح حرف میزنیم، ولی در عمل میان کلیات بهظاهر پسندیده گیر افتادهایم و مدام همانها را تکرار میکنیم. شبیه روانشناسهای زرد که مدام تکرار میکنند «به زندگی لبخند بزنید»، درحالیکه با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمیشود.
کسانی که دلخوشی از این همسایگی ندارند، میگویند افغانستانیها به ایران میآیند و به تعدادی که میآیند حتی اگر نان بخورند، از سهم ایرانیها کم میشود. ما حاضر نیستیم منابعی که مال ماست نه با افغانستانیها که با هیچکدام از غیرایرانیها به اشتراک بگذاریم.
بنابراین با دو مفهوم اساسی در مطالعات صلح مواجهیم. «ما» در برابر «آنان».
آنان (در اینجا افغانستانیها) نهتنها منابع اقتصادی ما را مصرف میکنند، بلکه به همراه خودشان ارزشها، آیینها و فرهنگی تازه هم میآورند. ارزشهایی که الزاماً با هنجارهای جامعه ما هماهنگ نیست.
ولی پرسش اینجاست که اگر همکاری نکنیم چه میشود؟ بگذارید از کتاب «قبیلههای اخلاقی» جاشوآ گرین، روانشناس و فیلسوف آمریکایی، مثالی بزنم:
جنگلی داریم که در چهارسوی آن قبیلههای مختلفی زندگی میکنند. مردم این چهار قبیله گوسفنددار هستند. شرایط به این صورت است:
- شرق: تعداد گوسفندها ثابت است. اگر خانوادهای زیاد گوسفند داشته باشد، شورایی در این قبیله هست که میگوید باید تعداد را کم کنید.
- غرب: اندازه خانواده میگوید گوسفندان چه تعداد باشند. شورا باید این موضوع را حل کند که مثلاً اگر خانوادهای چهار بچه را از دست بدهند، چرا باید چهار گوسفند هم کمتر داشته باشد.
- شمال: اهالی، زمینها را محصور کردند. برخی خانوادهها منابع را زیاد کردند. شورا فقط نظارت دارد.
- جنوب: همه چیز مشترک است. سر شورا شلوغ است. باید بر کار همه نظارت کند.
جنگل آتش میگیرد و به مرتع تبدیل میشود. برخی میگویند زمانی که اینجا جنگل نبود، ما اینجا بودیم. برخی میگویند کتاب مقدس ما این جنگل را به ما وعده داده بود. برخی میگویند زنها نباید برای چوپانی بیایند.
وضعیت دنیای ما چنین است؛ قبیلههای مختلف بهظاهر روی چیزی توافق ندارند، ولی ما ناچاریم با هم توافق کنیم و همکاری.
اگر منافع من و ما همراستا باشد، کار پیش میرود. مثل وضعیتی که در یک طوفان گیر کردیم و هر دو نفر باید پارو بزنیم تا از مرگ نجات پیدا کنیم. اما اگر در قایق فقط یک جلیقه نجات وجود داشته باشد، آن موقع با دو «من» مواجهیم که هر یک میخواهد نجات پیدا کند، ولی معمولاً این اتفاق نمیافتد. به همین دلیل ما به قانون نیازمندیم تا این چالش را برطرف کند.
موضوع این است که گرچه مغز ما برای همکاری فرگشت پیدا کرده، ولی همکاری با «برخی از آدمها». یعنی همکاری ما «درونگروهی» است و نه «میان گروهی». چون همکاری با همه گروهها با اصول اولیه انتخاب طبیعی ما ناسازگار است. اخلاقیات ما اینگونه فرگشت پیدا کرده که «ما» را بر «آنان» ترجیح دهد نه اینکه «ما» را بر «من» ترجیح دهد. چون ما انسانها منابع مشترک داریم. باید به یک استراتژی پایدار میرسیدیم که این استراتژی همان «همکاری» است. ما همکاری میکنیم، نه به این دلیل که کار خوبی است؛ چون مزیت تکاملی دارد. چون اگر نمیشد، دچار «تراژدی منابع مشترک» میشدیم.
ما به یک فرا اخلاق احتیاج داریم که همچون یک سیستم کلی اختلاف میان ایدهآلهای اخلاقی ما را حل کند. البته هنوز نتوانستیم به این آرمان برسیم. پس فعلاً در دو سطح با هم همکاری میکنیم:
سطح اول همکاری: ارتباط با خویشان است. طبق نظریه انتخاب خویشاوندی[۱] علت الفت برادرانه، ژنهای مشترک ماست. در نتیجه وقتی کسی کاری انجام میدهد تا امکان زنده ماندن یک وابسته ژنی خود را افزایش دهد، بخشی از آن به این واقعیت بر میگردد که در واقع کاری انجام داده که امکان زنده ماندن ژن خود را افزایش دهد. ما به ژنهای شبیه خود کمک میکنیم تا امکان طول عمر ژنهای خود را افزایش دهیم. این امر در عرصه فرهنگی و زبانی نیز صادق است. در واقع ما نمیتوانیم از افغانستانیهای فارسیزبان دور باشیم. یادمان باشد افغانستان هم در گستره فرهنگی – جغرافیایی نوروز قرار دارد و همین ما را به هم نزدیکتر میکند.
سطح دوم همکاری: ما زیاد همدیگر را میبینیم. هفدهم فروردین ۱۴۰۱ روزنامه جمهوری اسلامی اعلام کرد هشت میلیون افغانستانی در ایران زندگی میکنند و تخمین میزنند روزانه بیش از ۱۰ هزار نفر به این تعداد اضافه میشود. حال شکل ارتباط و تعامل ما باید چگونه باشد؟
ما محکوم به همکاری هستیم. چون ادامه حیات «من»، وابسته به همکاری با «دیگری» است.
صلح و تعامل میان ایرانیها و افغانستانیها همان قدر که ساده است، سخت هم هست. شرایط اجتماعی و اقتصادی در این همکاری تأثیر بسیاری دارد. اما مطمئن باشید راهحل آن صرفاً «برادر» خطاب کردن افغانستانیها نیست. باید شرایطی را فراهم کرد که این دو قبیله با هم بیشتر تعامل کنند. بفهمند که چهقدر به لحاظ رفتاری به هم شبیهاند. آن زمان نام کشورهایمان نمیتواند ما را از هم جدا کند.
پس جای پناه بردن به «صلح زرد» بهتر است شرایطی برای حرفزدن بیشتر، فراهم کنیم. برای هشدار دادن به حکومتها که نمیتوان از پشم اختلاف میان دو همسایه کلاه توسعه بافت، شعار را کنار بگذاریم. ما محکوم به صلحیم، این محکومیت را با سطحی گرایی عقب نیندازیم و سعی کنیم به همکاری بیشتر بیندیشیم.