نوروز در شاهنامه؛ جواد رنجبر درخشیلر
بازدیدها: 217
در شاهنامه سه جشن مهم ایرانی در دوره ی سه شاه اسطوره ای آمده است. جشن سده در زمان هوشنگ، نوروز در زمان جمشید و مهرگان در زمان فریدون. فردوسی متناسب با روش عقلی-تاریخی-انسانی خود زمینه های اسطوره ای این جشن ها را زدوده و آنها را انسانی و زمینی کرده است. در روایت فردوسی شاهان جای ایزدان را گرفته اند و جشن ها متناسب با زندگی روزمره صورت بندی گیتیانه شده است. روایت فردوسی مبتنی بر اهمیت شاهان و زندگی خردمندانه ی زمینی است.
نوروز، روز نو، برج حمل، فروردین و فوردین کلیدواژه های نوروزی یا مربوط به نوروز در شاهنامه هستند. مفاهیمی دیگر چون «نوروز سلطانی»، «نوروز پیروز»، «نوروز حقیقت» و «نوروز بزرگ» هم برای تبیین و توضیح نوروز وجود دارد که یا متاخر است و یا اگر چه در زمان فردوسی رایج بوده، در شاهنامه نیامده است.
نوروز سلطانی را فرصت الدوله شیرازی، شاعر دوران قاجار، به کار برده است: «جمشید بر سریر سلطنت تکیه کرد و به عیش و عشرت اعتصام جست و آن روز را نوروز سلطانی نام نهاد.» این عبارت مغشوش است و احتمالا به تناسب ذوق خود فرصت الدوله ساخته شده است. نه تنها جمشید را سلطان نامیدن نادرست است، عبارت نوروز سلطانی هم بی معناست.
نوروز حقیقت عبارتی برآمده از دقت گاهشماری ایرانی است. حکیم عمر خیام نیشابوری معتقد است نقطه ی آغاز حرکت خورشید از برج حمل بوده و بعد از ۱۴۶۱ سال در زمان پادشاهی جمشید به نقطه اول بازگشته است. بنا بر این نوروز زمان جمشید را نوروز حقیقت نامیده است. در زمان داریوش، سی سال پس از ساختن تخت جمشید، در سال ۴۸۸ ق.م. هم نوروز، حقیقت بوده است. بعدا با کبیسه کردن سال، نوروز ثابت شد.
نوروز پیروز در زمان پیروز پادشاه ساسانی بود که دو ماه را کبیسه کردند و جابجایی های را کلا اصلاح کردند. نوروز پیروز اشاره به این رویداد تاریخی است و به کار بردن آن در تبریک نوروزی بی معناست.
نوروز بزرگ روز ششم فروردین است، خرداد روز ماه فروردین. این نام گذاری مبنایی کاملا اسطوره ای دارد. سام اژدهاک را در این روز کشته و بر تخت نشسته است تا ظهور کیخسرو. سام پادشاهی را به کیخسرو داده و سوشیانس موبدان موبد کیخسرو شده است. زادروز زردشت هم در چنین روزی است که به مناسبت آن جشن «هفدرو» برگزار می شود. همچنین تقسیم جهان به دست فریدون و جنگ منوچهر با تور و سلم در این روز بوده است.
در داستان جمشید این بیت ها درباره ی نوروز است:
همه کردنیها چن آمد به جای / ز جای مهی برتر آورد پای
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی / ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت اوی / شگفتی فرومانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فوردین / بر آسوده از رنج تن دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار
همه کردنی ها چو آمد به جای یعنی جمشید همه ی کارهای لازم برای ساختن تمدن را انجام داد. این خود نشانه ای است. نوروز اول سال ولی آخر کار است. وقتی همه چیز ساخته شد، نوروز به مثابه برگشتن به نقطه ی اول ظاهر می شود. جمشید تختی ساخت و گوهرهایی از آن آویخت. دیوان، تخت را بر می داشتند و به آسمان می بردند. در روایت های دیگر، جمشید با این تخت، یک روزه، از دماوند به بابل رفت. مردم این کار شگفت را دیدند و گوهرها نثار جمشید کردند. این رویداد در اول فروردین بوده و مردم آن را نوروز نامیدند. در این بیت ها آیین های نوروزی هم آمده: شادی و شراب و رامشگری و دست شستن از کار و دل از کینه ها پرداختن.
در تاریخ ثعالبی هم همین داستان هست. در زین الاخبار هم همین روایت آمده با کمی تغییر: «جمشید آسیا سنگی اندر گردن دیوی افکند و بر وی نشست و او را از هوا ببرد تا خدای عزوجل گرما و سرما و بیماری و مرگ برگیرد. خدای دعای او پذیرفت و چون دعای او مستجاب شد شکر آن را جشن نوروز کردند.»
در نوروز نامه خیام نوروز از جمشید است. در آثار الباقیه ابوریحان بیرونی هم همین طور، اما دلیل برگزاری جشن نوروز نه به آسمان یا بابل رفتن جمشید که از بین بردن فتنه فرقه صائبه است. فرقه ای که از زمان تهمورت دین را تهدید کرده بود. نکته ی مهم در روایت بیرونی این است که تاکید می کند نوروز پیش تر هم وجود داشته است. یعنی شاید بتوان گفت اسطوره جمشید هم جز نقطه ی عطفی در نوروز نیست. نوروزنامه و مروج الذهب و فارسنامه نوروز را از جمشید می دانند. گاه داستانی که قهرمان آن جمشید است فرق می کند.
در برخی روایت ها به جای رفتن به آسمان یا بابل، جمشید به آذربایجان می رفته و چون اول ماه حمل بوده، خورشید بر سر او تابیده و مردم از این نور خیره کننده شگفت زده شده اند و این شگفتی را جشن گرفته اند که نوروز نام گرفته است. در برهان قاطع هم زیر نام جمشید همین داستان را نوشته اند. این داستان اهمیت نور در فرهنگ ایرانشهری را نشان می دهد.
در تاریخ بلعمی نخستین روز یا نوروز روزی است که جمشید به دادخواهی نشست. دلیل های دیگری که برای نوروز برشمرده اند و در همه ی آنها جمشید، شاه بنیانگذار نوروز است: اتمام ساختن شهر استخر، همین روایت برای کیخسرو و اتمام ساختن کاخ هم نوشته شده است، پیدا شدن نیشکر، پیدا شدن مروارید که بیرونی نوشته است. در این داستان ها موضوع یکی است و در هر کدام بخشی از فرهنگ و تمدن ایرانشهری برجسته تر شده است. مثلاً در روایت مربوط به شهر استخر اهمیت شهرسازی و آبادانی در فرهنگ ایرانشهری بیان شده است.
قبل از جمشید در داستان کیومرت به برج حمل اشاره شده است:
چن آمد به برج حمل آفتاب / جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید از آنسان ز برج بره / که گیتی جوان گشت از او یکسره
کیومرت شد بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت جای
در اینجا نوروز با اسطوره آفرینش ایرانی پیوند می یابد. در شاهنامه کیومرت انسان نخستین نیست. فقط نخستین شاه است، اما امروز می دانیم ارتباطی روشن بین اسطوره ی آفرینش ایرانی و نوروز وجود دارد. در نوروزنامه آمده: «کیومرث خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند. بنگرید که آن روز بامداد آفتاب به اول دقیقه حمل آمد. موبدان را گرد کرد و بفرمود که تاریخ از اینجا آغاز کنند و موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند.»
جمشید، پیش از او کیومرت و پس از جمشید کیخسرو ربطی محکم به نوروز دارند.
در داستان بیژن و منیژه کی خسرو در پاسخ به گیو که یافتن بیژن را تقاضا می کند او را به نوروز حواله می کند. در نوروز او در جام جهان بین خود جای بیژن را می بیند. اینجا نوروز با پیچیدگی فکری مردمان پیچیده تر و انتزاعی شده است. نوروز زمانی است که در آن می توان به مکاشفه ای عمیق تر دست یافت. شگفتی و مروارید و نیشکر زمان جمشید به امری معنوی و درونی تبدیل شده است.
نوروز همچنان که در تاریخ پیش می آید پیچیده تر و نمادین تر می شود. همچنین جلوه های تمدنی می یابد . در دوره ی ساسانی نوروز مکانی ویژه در آتشکده ها دارد که «ایوان نوروز» نامیده می شود. در پادشاهی اردشیر می خوانیم:
به دیبا بیاراست آتشکده / هم ایوان نوروز و کاخ سده
نمونه های فراوانی از این عبارت در دوره ی ساسانی شاهنامه داریم که نشان می دهد نوروز جای ویژه ای داشته و آیین نوروزی به دقت در آن جای برگزار می شده است. همچنین در روایت فردوسی از نوروز نکاتی ظریف و قابل تامل از هستی شناسی و آیین نوروزی وجود دارد. در داستان یزدگرد بزه گر می خوانیم:
به ایوان همی بود خسته جگر / ندید اندران سال روی پدر
مگر مهر و نوروز و جشن سده / که او پیش رفتی میان رده
بهرام گور که مغضوب پدر است او را فقط در دیدارهای عمومی نوروز و سده می بیند. نوروز چنان مهم بوده است که حتی مغضوبان شاه از دیدارهای آن محروم نمی شدند.
بعدی دیگر از نوروز نقش آن در پایداری سیاسی و فرهنگی ایرانشهر است. این نقش در داستان خسرو پرویز به روشنی آمده است:
کند با زمین راست آتشکده / نه نوروز ماند نه جشن سده
دشمن اگر بر ایران چیره شود نه نوروز خواهد ماند و نه جشن سده. این جشن ها نقش ویژه نمادین دارد. اگر نوروز از بین رفته باشد تمام آن هستی شناسی و فرهنگ و تاریخی که مبنای آن است از بین رفته است. قباد در سرزمین دشمن سنت نوروز را به عنوان نمادی از چیرگی ایرانیان ترویج می کند:
نهاد اندر آن مرز آتشکده / بزرگی و نوروز و جشن سده
اهمیت نوروز را حتی انیرانیان هم می دانند. قیصر روم پس از شنیدن خبر شکست خسرو پرویز از بهرام چوبینه می گوید:
گر ایدون که گویید پیروز نیست / از این پس ورا نیز نوروز نیست
نوروز امر سیاسی است و با امنیت و هستی فرهنگی ما پیوندی محکم دارد.
نوروز حتی گاه چون امری قدسی، سوگند ایرانیان می شود. باربد به نوروز سوگند خورد که نوازندگی را پس از مرگ خسرو ترک می کند:
به یزدان و نام تو ای شهریار / به نوروز و مهر و به خرم بهار
این ها نشانه هایی از گسترش معنای نوروز است. پرسشی که پرسیدنی است اینکه نوروز چیست؟ معنای اصلی و واقعی آن کدام است؟
نوروز قطعا اسطوره ای است. اسطوره صورت بندی جهان است در عقل بشر نخستین. اگر این تعریف و توضیح مختصر را بپذیریم پرسش بعدی این است که مبدا آن صورت بندی و شناخت چیست؟ هر امر اسطوره ای مبنایی داشته است. یعنی انسان اولیه پدیده ای را حس یا تصور کرده و شناخت خود را صورت بندیی کرده است که ما آن را امروزه اسطوره می نامیم. مبدا اسطوره نوروز چیست؟
سه مبدا می توان برای نوروز حدس زد. نخست گاهشماری یا اخترشماری، ضرورت های تمدن کشاورزی، و تلاش برای یافتن معنای مرگ و ارتباط با جهان مردگان. هر سه مبدا با هم ارتباط دارند.
پرسش دیگر این است که نوروز از کجا آمده است؟ پاسخ ساده و اولیه آن که نوروز آن قدر قدیمی است که معلوم نیست از کجا آمده است. مبدا اسطوره ای نوروز جمشید یا کیومرت است و مبدا تاریخی رسمی آن داریوش هخامنشی است. اما از چه تاریخی نوروز جشن گرفته شده است؟ حتی اگر تقسیم تاریخ ایران به دوره ی آریایی و پیش آریایی را بپذیریم باز هم نمی توان به طور دقیق گفت که نوروز از کدام مرحله تاریخی است. هم قرائن محکمی از آریایی بودن نوروز داریم و هم قرائنی محکم از پیش آریایی بودن آن. آنچه اهمیت دارد این است که نوروز در ایرانشهر به امری آیینی، فرهنگی، سیاسی و هویتی تبدیل شده است. بنا بر این به جرات می توان گفت نوروز ایرانی است. حتی اگر ریشه های آن را در میان دو رود و در اقوام سومری و اکدی بجوییم یا در آیین های هند و اروپایی. آنچه نوروز را ساخته و تداوم بخشیده عنصر ایرانی است؛ هستی شناسیی بنیادین که با فرهنگ ایرانی صورت بندی شده است.
نوروز آیین دینی نیست. در اوستا نیامده است. تنها در زند اوستا از نوروز گفته شده که استاد دارمستتر آن را نقل کرده است. در متون دینی زردشتیان در دوره ی ساسانی و بعد از اسلام هم جز در دینکرد اشاره ای به نوروز نشده است. در دوره ی ساسانی در برخی آتشکده ها جایی برای مراسم نوروزی اختصاص یافته بوده است. اما این جاگیری نوروز در آتشکده ها معنای دینی به آن نداد.
در دوره ی تاریخی نوروز با داریوش هخامنشی پیوندی محکم دارد. تخت جمشید کاخ نوروزی بوده است. پلکان های شمالی و شرقی آپادانا، کاخ بار داریوش، نشانه های نوروز را دارد. وجه صلح آمیز نوروز از دوره ی داریوش پدیدار می شود. یعنی داریوش بر نوروز رنگی از صلح می زند. نوروز در اسطوره با نام جمشید و در تاریخ با نام داریوش پیوند دارد. در آثار بابلی، داریوش نوروز به معبد مردوک می رفته و نیایش می کرده است.
نوروز در طول تاریخ هرگز متروک نشده است. حتی در دوره ی فترت اشکانی هم به احتمال زیاد نوروز برگزار می شده است. از اشکانیان اطلاعاتی در خور نداریم، از چگونگی برگزاری نوروز در آن زمان هم اطلاعی دقیق نداریم.
بعد از اسلام نوروز کاملا رایج بود. روایت هایی از نظر تاییدآمیز پیامبر و امام علی درباره ی نوروز وجود دارد. در برخی از روایت های اسلامی نوروز گفته شده روز نشستن امام علی بر خلافت و تعیین جانشینی او نوروز بوده است. خلفا هم از نوروز استقبال کرده اند. جاحظ در المحاسن و الاضداد نوشته که متوکل در نوروز هدیه گران بها می داد و تبریک نوروزی در زمان او رایج بود. عمر بن عبدالعزیز و هارون الرشید و مأمون خلفایی هستند که روایت هایی درباره ی نوروز از آنها وجود دارد. در روایتی مأمون از امام رضا درباره نوروز پرسید. امام گفتند: نوروز را فرشتگان بزرگ شمرده اند، چون در آن روز آفریده شده اند و پیامبران بزرگ داشته اند چون آفتاب در آن آفریده شده و پادشاهان حرمت نهاده اند چون نخستین روز از روزگار بوده است. از امام صادق هم روایاتی در تایید نوروز هست.
فرمانداران دوره ی اسلامی هم نوروز را گرامی می داشته اند. در نوروز از مردم هدیه می گرفتند که تحریف شده ی رسم باستانی هدیه دادن به شاه برای برکت بخشیدن به محصول و مال بود.
نوروز پس از اسلام در ادبیات عرب هم نفوذی در خور یافته بوده است. حمزه اصفهانی «اشعار السائر فی النیروز و المهرجان» را نوشت. شواهدی از شعرهای نوروزی شاعران بزرگ عرب همچون ابونواس وجود دارد.
در کنار استقبال و تایید نوروز، عده ای معدود از موضع افراطی گری با نوروز مخالفت کرده اند. مخالفت با نوروز جز در اندیشه افراطی صورت بندی نشده است. غزالی در کیمیای سعادت نوروز را منع کرده و در طول تاریخ همواره جریانی ضعیف و حاشیه ای با نوروز درافتاده اند که عموما توجهی را جلب نکرده اند.
نوروز در دولت صفوی و قاجار هم رونقی به سزا داشته است. کاخ چهل ستون و کاخ گلستان در این دوره ها جلوه های تمدنی و جای نوروز بود.
نوروز اول بهار و بهار در برابر زمستان است. زمستان در اندیشه ایرانشهری قدیم اهریمنی تلقی شده است. همان قدر که آمدن بهار ارجمند و دل انگیز بوده، رفتن زمستان هم امیدوار کننده و آرامش بخش بوده است. در این بیت منوچهری تقابل بهار و زمستان صورت بندی شده است:
بر لشکر زمستان نوروز نامدار / کرده ست رای تاختن و قصد کارزار
بهار در برابر زمستان و نوروز به عنوان نقطه عطف آن امری هستی شناسانه است.
بهار نظم یافتن عالم و زمستان نشانه آشفتگی ازلی بوده است. انسان، بهار، رویش گیاهان و فربه شدن چهارپایان و تابش خورشید عناصری به هم پیوسته در هستی شناسی کهن ایرانشهری بوده است. نزدیکی نوروز به گاهنبار «همسپت مئذیه» اتفاقی نیست.
استاد مری بویس نوروز را پیش نمایش سالانه ی حیات جاودانی و فرشگرد (رستاخیز) که در آن اهریمن سرنگون می شود. این گزاره اساس درک هستی در اندیشه ایرانیان در طول تاریخ است. هستی شناسی نوروز چنان ناب و عمیق است که تمام مرزهای عقیدتی را در می نوردد. باززایی و برگشتن به نقطه ی آغاز سرنوشت همیشگی بشر در تاریخ بوده است.
افسانه «پیرزن و نوروز» که مرحوم صبحی مهتدی آن را روایت کرده است یکی از دل انگیرترین و زیباترین افسانه های نوروزی در سرنوشت مکرر و بی پایان بشری است. نوروز در هیبت مردی زیبا هر سال از کوه پایین می آید. پیرزنی عاشق اوست و به گاه آمدن نوروز خود را به هفت قلم می آراید و خانه را می روبد و زغال را می افزود و آب قلیان را عوض می کند تا میزبان نوروز باشد. پیرزن خسته از این همه کار به خوابی عمیق می رود. نوروز می آید و پیرزن را در خواب می یابد. بیدارش نمی کند. دودی از قلیان می گیرد و نصف نارنج را می خورد و به کوه بازمیگردد. پیرزن وقتی بیدار می شود که نوروز رفته است. دیدار پیرزن و نوروز به سال آینده موکول می شود، اما جز پیرزن همه می دانیم که دیدار او و نوروز هرگز اتفاق نخواهد افتاد. این دور زندگی پایانی ندارد.
نوروز درنگی هستی شناسانه است. فراغت و پاکی و آشتی را تجربه کردن به طور مکرر و البته بی پایان.
نوروز، همچنین، آیین و سلوک فردی و اجتماعی است. در نوروزنامه و سایر متن های کهن فهرستی از این آیین آمده است: گستردن سفره هفت سین (از روییدنی ها و هر آنچه ربطی به باروری محصول و زمین دارد)، کشتن خروس و خوردن خروس پلو، پوشیدن لباس نو، عیدی دادن که به پیدا شدن نیشکر مربوط است، آباد و تمیز کردن تن و خانه و شهر، شادی کردن، گردهم آمدن، خوردن و نوشیدن، آتش افروزی، ریختن آب بر سر و برآورده کردن نیاز مستمندان. در شاهنامه به برآوردن نیاز مستمندان توجهی ویژه شده است:
هر آنکس که درویش بودی به شهر / که او را نبودی ز نوروز بهر
به درگاه دیوانش بنشاندند / درم های گنجی برافشاندند
همه ی درویشان بی استثنا از خزانه ی شاهی چنان توانمند می شدند که بی بهره از نوروز نمانند.
در دوره ساسانی به روایت ابوریحان بیرونی شش روز نخست نوروز به آیینی بسیار دل انگیز و شگفت انگیز سپری می شده است: روز اول شاه بار عام می داد. روز دوم دهقانان که اشراف جامعه بودند به طور ویژه در بارگاه حاضر می شدند. روز سوم نوبت سپاهیان و بزرگان و موبدان بود و روز چهارم خانواده شاه به حضور او می رفتند. روز پنجم اختصاص به اندرونی داشت و روز ششم ویژه ی خود شاه بود. چنین سامان و آیینی تجربه هزاران ساله ی زندگی ایرانیان است و نوروز قله ی بلند نمادین آن.
جواد رنجبر درخشیلر
شاهنامه پژوه
درود عالی بود