خاطره چهل‌وهفتم از کتاب «خاطرات خوب»/بیم و امید

اخبار انجمن را همرسانی کنید.

بازدیدها: 62

خاطرات مهاجرت و مهاجران افغانستانی مثل همه مهاجران دنیا روایت تلخی‌ها و شیرینی‌هاست؛ با این تفاوتِ شگرف که پایانی بر آن نیست. حکایت من به‌عنوان یک زن مهاجر نه‌تنها این تلخی‌ها و شیرینی‌ها، بلکه تداوم این مهاجرت میان ایران و افغانستان را روایت می‌کند.

در اواخر دهه ۱۳۷۰ پس از استیلای طالبان بر کابل، من و خانواده‌ام به ایران مهاجرت کردیم. سرزمینی که موهبت‌های بسیاری به من عطا کرد. می‌آمدم تا زخم‌های کهنه‌ام درمان شود.

دختر نوجوانی بودم که بر اساس سنت‌های غلط فرهنگی مجبور به ازدواج شدم. ازدواجی که زخمی بر پیکره روحم گذاشت. مهاجرت، فقر، بی‌سوادی و اکنون تجربه تلخ یک ازدواج ناموفق، رنجی مضاعف بر من وارد ‌کرد. پس از ورود به ایران، در شهر حسن‌آباد واقع در جاده قدیم قم ساکن شدیم.

به‌خاطر بیماری که داشتم، چندین بار به مطب خانم دکتر فاطمه ارسطویی مراجعه کردم. بیشتر بیماران ایشان زنان افغان بودند. آنها در کنار مشکلات جسمی، از مشکلات خانوادگی و فرهنگی و نبود بهداشت به‌شدت رنج می‌برند. او سنگ صبور همه زنان و دختران افغان بود. با مراجعات مکرر به مطب ایشان با شرایط روحی، جسمی و خانوادگی من آشنا شد. به وساطت او، پدرم توانست کار پیدا کند و سپس خانه‌ای کوچک اجاره کردیم. من نیز به‌عنوان منشی در مطب او مشغول به کار شدم.

من در مطب خانم ارسطویی، خدمات پزشکی، تزریقات و پانسمان را یاد گرفتم به ادامه تحصیل پرداختم. درآمد اندکی که از کار در مطب به دست می‌آوردم، به من امید تازه‌ای برای شوق به آموختن این رشته می‌داد. آن دوران من کارآموز جوانی بودم که توانستم روی پای خود بایستم. پس از ازدواج مجدد با پسری افغان، تهران را به مقصد اصفهان ترک کردم. با تولد دخترم در اصفهان، من بیش از گذشته کوشش می‌کردم.

در اوایل دهه ۱۳۸۰ پس از سقوط طالبان و آغاز دوران جدید و بازسازی افغانستان من نیز مانند شماری از مهاجران به کشورم بازگشتم.

باتجربه‌ای که از کار در خدمات پزشکی در ایران به دست آورده بودم در کنکور شرکت کردم و رتبه ۲ در رشته مامایی را به دست آوردم. پس از فارغ‌التحصیلی، در شفاخانه خیرخانه کابل شروع به کار کردم.

کار در شفاخانه مرا با این واقعیت مواجه کرد که زنان افغان از سنت‌های غلط، تبعیض و فقر بیشتر از رنج‌های جسمی‌شان آسیب‌دیده‌اند. کار در ساعته‌ای طولانی، شیفت شب، مشاهده رنجه‌ای روحی و جسمی زنان و دختران سرزمینم به من انگیزه بیشتری برای خدمت می‌داد.

دو دختر دیگرم در کابل به دنیا آمدند. با تسلط دوباره طالبان بر کابل، محدودیت‌های زیادی برای تردد، اشتغال و تحصیل زنان ایجاده شده است. خیلی ازافغان‌هاا بار سنگین مهاجرت را به جان می‌خرند. اما برای من با داشتن سه دختر نوجوان بسیار خطرناک است. شوق من برای بازگشت به ایران، تجدید دیدار با دوستانم است اما برای سه دختر نوجوانم شوق به مهاجرت به ایران، فرصتی دوباره برای تحصیل است.

برای دریافت پاسپورت و ویزا اقدام کرده‌ایم، اما باتوجه‌به اوضاع نابسامان کابل معلوم نیست چقدر طول بکشد. همان‌طور که من سنگ بنای موفقیت کنونی‌ام را در ایران بنا نهاده‌ام، آنان نیز می‌خواهند سنگ بنای موفقیت خود را در ایران بنا کنند و امیدوارم بتوانند.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *